تفکراستراتژیک
- 2022-02-13
- 8 نوامبر 2022
تفکر استراتژیک مفهومی است که اگر به درستی درک شود می تواند اثربخشی برنامه ریزی استراتژیک را افزایش دهد و کارایی استراتژی های کسب و کار را بهبود بخشد. در ادامه مزایای تفکر استراتژیک بیان شده است و ویژگی های آن به تفصیل بیان شده است. همچنین به رابطه تفکر استتراتژیک با هش سازمانی و هوشمندی استراتژیک نیز پرداخته شده است که می تواند بعنوان یک موضوع مهم در حوزه تصمیم گیری تلقی گردد.
دوســت عزیــز ســلام،
خیلی خوشحالیم که در این صفحــه حضور داری،
چنانچه اولیـن بارِ که به محبیدیزاین مراجـعه میکنیـد لازمه بگم در این سلسه مقالات ما داریم با روند و اصول دیزایـن یک محصـول و یا همون مسیردیزاینــر شدن آشنا میشیم، برای درک بهتر مفاهیم و قرارگرفتن در بهینه ترین مسیر توصیه میشه از اولینقدم ایـن مسـیر با ما همراه بشید، لازمه حتما یک سری پیش نیاز هارو بـدونیـد تا مطلـب براتون قابـل هضـم باشـه و عـلاوه برایـن مقصودی که من مـدنظرمه رو بتونـم باهاتـون به اشتـراک بـزارم؛
از طریق لینک زیر میتونی بری نقشه راه رو ببینی و از اولین قدم این مسیر با ما همقدم بشی؛
موقعیت شما در حال حاضر:
تفکر استراتژیک (Strategic Thinking)
تفکر استراتژیک یک تفکر واگرا و عمل گرا بوده و مانند فکر پویا است که با تعامل مستمر با محیط و تجزیه آن و خلاقیت توسعه می یابد و در واقع یک فرآیند مستمر و مداوم است که هدف آن رفع ابهام و معنی بخشیدن به یک محیط پیچیده است. اگر یک مدیر یا رهبر بخواهد در سازمان به طور مفید و مؤثر نقش ایفا کند باید مهارت های تفکر استراتژیک را در خود بهبود ببخشد.
در واقع تفکر استراتژیک را می توان یک روش حل مسائل استراتژیک سازمان دانست که رویکرد منطقی و همگرا را با فرآیند تفکر خلاق و واگرا ترکیب می کند. در تفکر استراتژیک مسائل پیچیده بی آنکه ساده تلقی شوند در ساده سازی آنان تلاش می شود و رمز و راز موفقیت آن در امید به آینده، مثبت اندیشی، خوش بینی به دور از ساده انگاری و تلاش خستگی ناپذیر و مستمر است. یک چارچوب مناسب برای تفکر استراتژیک نیاز به ادغام تمرکز سطح خرد روی افراد و گروه ها با تمرکز سطح کلان روی سازمان و بافت سازمانی دارد؛
به عبارت دیگر، آن نیازمند تصديق نفوذ ویژگیهای منحصر به فرد و اقدامات افراد روی بافت سازمانی و تأثیر و نفوذ بافت سازمانی روی افراد و تفکر افراد می باشد. واضح است، ویژگی های یک فرد متفکر استراتژیک، در صورت حمایت از ساختار و فرآیندها در گروه و سطوح سازمانی، ارزشمند و تقویت می شود. به زعم بون تفکر استراتژیک مختص به مدیران عالی سازمان نبوده و سطوح پائین مدیریتی نیز تا حدودی در این فرایند نقش داشته و درگیر هستند.
گلدمن در تحقیق خود با اشاره به تحقیقات قبلی در خصوص تفکر استراتژیک بیان می کند که توانایی تفکر استراتژیک مدت هاست به عنوان یکی از نیازهای مدیران ارشد شناخته شده است. ضمن اینکه با توجه به افزایش پیچیدگی محیط اجتماعی، این توانایی در سطح پایین تر سازمان هم موردنیاز است. تفکر استراتژیک راهی است که افراد در یک سازمان فکر می کنند، ارزیابی می کنند، می نگرند و آینده را برای خود و دیگران خلق می کنند.
تفکر استراتژیک، تمرینی است برای جهتدهی به تصمیمات بر اساس تصورکردن نتیجهای که خواهند داشت و کار روبهعقب برای اطمینان از همخوانی اقدامات با هدف نهایی. این تفکر بهجای آنکه بر رویکردهای محدود همراه با پیشرفتهای جزئیِ حل مسئله تکیه کند، دستورالعملهایی را برای ارزیابی انتخابها و مطابقت تصمیمگیریها با هدف نهایی ارائه میکند.
مشخصات تفکر استراتژیک
تفکر استراتژیک ویژگی های شناختی متفاوتی دارد که تبیین هریک از آنها در یک مقاله خلاصه نمیشود لذا پنج مشخصه اصلی تفکر استراتژیک سازمانی به اختصار بیان شده است که عبارتند از:
الف) تفکر استراتژیک تفکر در زمانهای مختلف را تشویق میکند
متفکران استراتژیک، گذشته، حال و آینده را به یکدیگر پیوند میزنند. تفکر استراتژیک فرآیندِ پویای آگاهی از رفتار گذشته و رخدادهای احتمالی در آینده است. مهمترین تکنیکهایی که در این بخش به کار گرفته میشود عبارتاند از: سناریوسازی، تحلیل شکاف و استفاده سیستماتیک از شباهتهای موجود بین رفتارهای گذشته و رفتارهای آینده.
ب) فکر استراتژیک هوشمندانه و فرصتطلبانه است
در سازمان باید مکانی را برای تمرین در جهت بهبود هوشمندی افراد ایجاد کرد. این مکان مستلزم انطباق استراتژیهای فعلی و استراتژیهای نوظهور با استراتژیهای جدید درون بینشهای جدید است. تکنیک مرتبط با این ویژگی تکنیک شبیهسازی است.
ج) تفکر استراتژیک فرضیه محور است
این ویژگی تفکر استراتژیک را به روشهای علمی مرتبط میسازد. نیاز است که فرضیههای جدیدی ایجاد شود و این فرضیهها آزمون شوند؛ بنابراین تفکر استراتژیک ، در رابطه با فرضیات خلاقانه است و در رابطه با آزمون فرضیهها تحلیلی است. تکنیکهایی که در توسعه سیستم تفکر تحلیل استفاده میشوند، عبارتاند از: سؤالات اگر … آنگاه (What…if)، تفکیک آنچه که شناخته شده است و آنچه که شناخته شده نیست و دانش جدیدی که پیشفرضها را تغییر میدهد.
د) تفکر استراتژیک بر نیات تمرکز میکند
تفکر استراتژیک اهداف را در بر میگیرد درواقع تفکر استراتژیک بدون هدف نیست و جهت مشخصی دارد. همچنین تفکر استراتژیک در حین یادگیری شکل میگیرد. تکنیک اصلی که برای این ویژگی استفاده میشود، داستاننویسی است.
ه) تفکر استراتژیک دیدگاهی سیستمی و جامع دارد.
تفکر استراتژیک مستلزم یک جهتگیری کلی است بهجای آنکه تنها بر بخشی از یک کل متمرکز شود. تکنیکهایی که میتواند این ویژگی را بهبود بخشد عبارتاند از: انواع مختلف نقشه ذینفعان، هرگونه تحلیل سیستم ارزش و همایشهایی که بر ساختن آینده متمرکز است.
استراتژیست کیست؟
برای این دو سوال که استراتژیست کیست و ذهن استراتژیست چگونه میاندیشد و تحلیل میکند میتوان پاسخهای متنوعی ارائه کرد، پاسخهایی که به سادگی نمیتوان یکی از آنها را به پاسخهای دیگر ترجیح داد، مثلاً ممکن است بگویید استراتژیست کسی است که استراتژی را درک کرده و میتواند تفکر استراتژیک را در تصمیمگیریهای خود بهکار بگیرد.
استراتژیست مفهوم جهتگیری استراتژیک را درک میکند و به آن توجه دارد، استراتژیست میتواند از میان چالشهای مختلف، آنهایی را که مقیاس مناسب دارند تشخیص دهد و انتخاب کند، استراتژیست به روندها حساس است و برای رویارویی با آنها نیز به سراغ روندسازی میرود و تا حد امکان از اقدامهای مقطعی، اجتناب میکند، کسانی که ذهن استراتژیست ندارند، مجموعهای از مفروضات را – که از اینسو و آنسو شنیدهاند یا در گذشته تجربه کردهاند – به عنوان فرضهای دائمی خود در نظر میگیرند، مثلاً با خود میگویند:
- استفاده از تکنولوژی روز همیشه بهتر از بهکارگیری تکنولوژی دیروز است.
- استفاده از هر فرصتی، بهتر از رها کردن و به فراموشی سپردن آن است.
- افزایش تعداد کارمندهای شرکت، همیشه میتواند شاخصی برای نمایش موفقیت آن باشد.
- افزایش گردش مالی در هر شرایطی، یک گام به جلو است.
- افزایش تعداد استعفاها همواره یک زنگ خطر است.
در حالی که این جهتگیری استراتژیک سازمان است که مطلوبیت هر گزینه را مشخص میکند.
این مسئله صرفاً به محیط کسب و کار محدود نیست و در زندگی فردی هم، مصداق دارد. بسیاری از ما در زندگی شخصی خود هم، بدون در نظر گرفتن جهتگیری استراتژیکمان، گزینههای پیشفرض را انتخاب میکنیم.
4 روش بهبود تفکر استراتژیک
۱. بدانید؛ ترندها را مشاهده و دنبال کنید
لیسا تصویر بزرگ را نمیتوانست ببیند. زیرا او کار زیادی برای انجامدادن داشت و سرعتی که باید با آن، کارها را به اتمام میرساند، آنقدر زیاد بود که دیگر نمیتوانست سر بلند کند و مسائل روز و روندهای جدید داخلی و خارجی را مشاهده و بررسی کند. همین سبب شده بود که او، از این ترندها، عقب بیافتد.
او اطلاعات کلیدی و لازم را نداشت؛ اطلاعاتی که به تمرکز، اولویتبندی و فعالتر بودنش در بخش مشکلات استعدادی شرکت درحال توسعهاش کمک میکردند. از آنجایی که لیسا، سبک رهبری تعاملگرا را به کار بسته بود، یعنی استخدام نیرو بدون توجه خاصی، تشخیص نداده بود که به یک روش کاملا جدید برای استخدام و ابقاء نیاز دارد.
برای آن که استراتژیک باشید، باید در بطن صنعت و حرفهای باشید که کسبوکارتان در آن فعالیت دارد. همچنین باید از روندها و محرکهای تجاری نیز آگاهی داشته باشید. تنها پذیرفتن و درک اهمیت استفاده از اطلاعات جاری و مشاهده و دنبالکردن ترندها کافی نیست. شما باید:
- کشف ترندهای داخلی و آمیختن آنها با کار هرروزهتان را بهعنوان تمرینی روزمره در نظر داشته باشید. برای مثال، به مشکلات و مسائلی که بهصورت مداوم در سازمان شما پیش میآیند توجه کنید و موانع معمول را که همکارانتان با آنها روبرو میشوند، با یکدیگر بیامیزید. در نهایت حل این مشکلات، آسانتر میشود؛
- در وصلکردن همتایان و همکارانتان به یکدیگر، چه در سازمان خود و چه در صنعتی که در آن مشغول به کار هستید، فعال باشید. این به درک شما از مشاهدات آنها نسبت به بازار فروش، کمک بسیاری خواهد کرد. در نهایت، یافتههای خود را از طریق شبکهتان به اشتراک بگذارید؛
- اطلاعات منحصربهفرد و چشماندازهایی را که عملکرد شما به ارمغان میآورد، درک کنید و تاثیرش را روی سطوح استراتژی سازمانی، تعریف کنید.
۲. فکر کنید؛ سوالهای سخت بپرسید
با درکی تازه نسبت به ترندها و مشکلات، شما میتوانید مهارت تفکر استراتژیک را با پرسیدن این سوال از خودتان، تمرین کنید: «چطور میتوانم چیزی را که در نظر دارم بسط بدهم؟». سوالات، زبان استراتژی هستند.
لیسا در نهایت درک کرد که زندگی و تجربههای سابقش به او دیدی منحصربهفرد، در عینحال کوتهبینانه و استراتژیک دادهاند. پس او خودش را ملزم کرد که مهارتهای مربوط به تحقیق و تعیین چشمانداز خود را به شدت افزایش دهد. او کنجکاوتر میشد و به اطلاعات از زاویههای دید مختلف نگاه میکرد. با این کار، میتوانست که کوتهبینیاش را کاهش دهد و احتمالات، روشها و پتانسیلهای خروجی متفاوت را درک کند و ببیند.
برای مثال، وقتی که روی یک پروژه ابقای کارمندان کار میکرد، از خودش سوالات زیر را میپرسید:
- در سال اول، انتظار چه موفقیتی را دارم؟
- موفقیت در سال سوم کار، چگونه باید باشد؟
- چه چیزی میتواند روی حاصل کار و خروجی، تاثیر منفی بگذارد؟
- اولین نشانههای شکست یا موفقیت چه چیزهایی هستند؟
- شرکای تجاری باید چه چیزی را درک کنند تا موفقیت کسبوکار تضمین شود؟
- آیا خروجی کار، در راستای اهداف وسیع و بلندمدت سازمان است؟
با پرسیدن این سوالهای سخت، از همان ابتدا، او فهمید که اگر خیلی زود با همکاران و مدیران ارشد ارتباط برقرار کند، در نهایت به سود پروژه خواهد شد. همچنین تصویری از شخصیت لیسا ساخته میشد که در آن، استراتژیک و هوشمند بود.
۳. صحبت کنید؛ استراتژیک جلوه کنید
متفکران استراتژیک، نحوه درست صحبتکردن را نیز آموختهاند. آنها افکارشان را اولویتبندی و مرتب میکنند. ارتباطات نوشتاری و گفتاری این افراد، طوری ساختاربندی شده که به مخاطبانشان در تمرکز روی هسته پیامها، کمک میکند. آنها سطح فعلی روابط را به چالش میکشند و کاری میکنند که افراد در مورد فرضیات اساسی و بنیادین، صحبت کنند.
آن دسته از مدیرانی که متفکر استراتژیک ماهری هستند، به افراد در گذشتن از فرایندهای تشخیص مشکلات، شکلدهی درک معمول و قاببندی انتخابهای استراتژیک، کمک میکنند.
اگر چیزی که گفته شد به نظر کمی پیچیده میآید به این دلیل است که واقعا پیچیده است. اما راههایی وجود دارند که شما بتوانید این مهارتها را بهبود ببخشید:
- به نوشتار و گفتارتان ساختار بیشتری ببخشید. پیامهای مدنظرتان را گروهبندی کنید و به صورت منطقی به آنها نظم دهید. تا میتوانید، همهچیز را مختصر نگه دارید؛
- مخاطبانتان را با پیشزمینه و جملاتی که آنها را برای اصل موضوع آماده میکند، گرم کنید. اینگونه، به جای آن که درگیر جزئیات تاکتیکی شوند، بیشتر در بحث درگیر میشوند و نظراتشان را به اشتراک میگذارند؛
- تمرین کنید که به جای آنکه زمینه بچینید و در نهایت و پس از کلی حرفزدن به نتیجه برسید، همان اول جوابها را به مخاطبان بدهید.
لیسا نمیدانست که طریقه صحبتکردنش، باعث شده بود که غیراستراتژیک به نظر بیاید. او تصمیم گرفت که این نقطه ضعف را تغییر بدهد. ابتدا سطح مکالماتش را در جلسات یکنفره با مدیر ارشد بخش منابع انسانی بالاتر برد و سپس بحثهای تاکتیکی را کلا به ایمیلها منتقل کرد.
او یک یا دو حوزه استراتژیک را برای تمرکز انتخاب کرد. در نهایت بهعنوان هدف، تصمیم گرفت که مشکلات را در چهارچوبی که جزء اولویتهای مدیرعامل و مدیر ارشد منابع انسانی باشند، در نظر بگیرد.
۴. عمل کنید؛ برای فکرکردن زمان بگذارید و مناقشات را با آغوش باز بپذیرید
در فاز اولیه کا، لیسا تقویمی فشرده و بسیار شلوغ داشت. او باید از یک جلسه به یک جلسه دیگر میدوید. بدون داشتن زمان مناسب جهت تامل روی مشکلات و درنظرگرفتن گزینهها، همکاری و تعامل استراتژیک برای لیسا سخت و حتی غیرممکن شده بود. او فهمید که نتوانسته ارزش واقعی خود را به بقیه ثابت کند. همین سبب شد که وظایفش را براساس ضرورت و اهمیت، در ماتریس ۲*۲ استفن کووی، ارزیابی کند.
او حضور در جلساتی را که لزومی نداشتند متوقف کرد؛ همچنین زمان فکرکردنش را برجسته کرد و آن را جدی گرفت، کاری که پیشتر برای جلسات دیگرش انجام میداد. او با حس گناه «آیا وقتی که پشت میزم نشستم و فقط فکر میکنم، کار واقعی میکنم؟» مبارزه کرد و در نهایت پیروز شد. همچنین، لیسا به تمرین مهارتهای کلیدی دیگرش پرداخت.
او یاد گرفت که بدون شخصیکردن همهچیز، از مناظره و همصحبتی و چالشهای جدید استقبال کند تا بتواند سوالات سخت را بپرسد. برای انجام این کار، او به جای آنکه تمام تمرکزش را روی افراد بگذارد، آن را معطوف به موضوعات و مشکلات اساسی خود و شرکت کرد.
لیسا از همتایان خنثی خود برای بهچالشکشیدن تفکرش استفاده کرد. او معیارهای تصمیم گیری خود را جهت مدیریت حس ابهامی که با پرسیدن سوالات بیشتر به وجود میآیند، تبیین کرد. چنین کاری، سبب شد که در برابر اطلاعات ناقص، بهتر عمل کند.
جمعبندی
تلاش برای ساختن مهارتهایی مانند تفکر استراتژیک، برای هر شخصی ناراحتکننده است. ابتدا، به نظر میرسد که شما در حال ریختن ماسه در اقیانوس هستید. بصیرت شما با حس ناخوشایندی که بهچالشکشیدن فرضیات پیشینتان و کنارآمدن با کنجکاوی و مناقشات دارند، تار میشود. اما وقتی که گرد و خاک خوابید، شما توانایی تعامل در سطح بالاتری را خواهید داشت. در نهایت از ریسکی که کردهاید، راضی خواهید بود.