انتخاب مهارت و گرایش مورد علاقه
امروزه بسیاری از جوانان به هنگام پایان تحصیلات در دوره ی دبیرستان به هنگام انتخاب رشته با مشکل مواجهند، در واقع اونا نمیدونن به چه رشتهای علاقه دارند و یا آینده شغلی هر رشته چه چیزهای میتونه باشه؛ ما در انتخاب رشته دانشگاهی عموماً به ترجیحات جامعه و یا ترجیحات والدین و در بهترین حالت به ترجیحات خود توجه میکنیم، در حالی که ترجیحات و توانمندیها الزاماً یکسان نیستند! استعدادیابی و انتخاب رشته در نهایت توسط خود ما انجام میشه، شاید با ساعاتی خلوت کردن، مرور کردن خاطرات، به یادآوردن فعالیتهایی که دوست داریم و مواردی که از اونها لذت نمیبریم!
بی توجهی به استعدادها و توانمندیها و تصمیم گیری صرفاً بر اساس ترجیحات، ممکن است با تلاش مضاعف و تحمل سختیها از ما فرد موفقی بسازه، اما به احتمال زیاد ما رو گرفتار خستگی، فرسودگی و استهلاک فراوان نیز، خواهد کرد.
با اطمینان زیاد میشه گفت یکی از مهمترین دغدغههای ما در زندگی شناسایی استعدادها و آشنایی با زمینههایی است که در آنها توانمندی داریم؛
توجه داشته باشید که شناسایی استعدادها و تصمیم گیری بر اساس اونها، الزاماً به معنای انتخاب رشته یا شغلی کاملاً متفاوت نیست!گاهی فقط تغییر گرایش و زمینه تحصیلی یا زیرمجموعه تخصصی خود، میتونیم در حوزه فعلی باقی بمونیم اما لذت و موفقیت بیشتری رو تجربه کنیم. اگر سن ما بالا رفته و بسیاری از تصمیم های شغلی و تحصیلی رو هم گرفتهایم، استعدادیابی هنوز برای ما مفیده؛ استعدادیابی فقط برای انتخاب شغل یا انتخاب رشته تحصیلی نیست، چون همهی زندگی شغل یا رشته تحصیلی نیست! توجه به استعدادها و توانمندیها، حتی در مسئلهی سادهای مانند تفریح یک روز تعطیل هم میتواند احساس بهتر و لذت بیشتری را برای ما ایجاد کند.طراحی محصول، طراحی وسایل نقلیه،طراحی لوازم جانبی مُد و طراحی مبلمان، تنها بعضی از شاخه های منشعب از دیزاین هستند که مسلما نمیشه به این وضوح بین اونها خط کشی کرد، چرا که همین عناوین بعضا از شاخه های دیگر زمینه های طراحی نیز محسوب می شن؛امروزه ارائه تعریفی کلان از دیزاین، بسیار گویاتر از تعریف زیرشاخه های اونِ چرا که تغییرات بسیار سریع، و شاخه های جدیدِ بسیاری در حال تولد هستند! در صفحات دیگر ما رشته های دیزاینمحور و زیر شاخه های اونا رو به صورت کامل مورد بررسی قرار دادیم؛ اما در اینجا بحث مهم دیگری مطرح خواهد شد،بررسی این سوال که چطور رشته و مهارت مورد علاقه خودمون رو پیدا کنیم؟
مطلبی که در ادامه میخونید، نوشته ای ساده و صمیمی و در عین حال پُر محتواست که آقای محمدرضا شعبانعلی در وب سایت شخصی خود منتشر نموده است. مشخصا تمامی اشارات شخصی صورت گرفته در این نوشته نیز مربوط به ایشان است که با توجه به ارزش بسیار این نوشته و در راستای باز نشرِ بیشتر آن، از این طریق نیز برای مخاطبان علاقمند ارائه می شود.
در رشته خودمان ادامه تحصیل بدهیم یا در رشته متفاوت
ادامه تحصیل با کدام سبک میتواند موفق تر باشد؟ اینکه در رشته خودمان ادامه تحصیل بدهیم یا در رشته متفاوت؟
تا آنجا که طی سالهای اخیر در جامعه دانشگاهی و نیز در بازار کار ایران تجربه کرده ام، پاسخ به این سوال تا حد زیادی بستگی به استراتژی شغلی شما دارد. در صورتی که علاقمند به تحقیق، عضویت در هیأت علمی دانشگاه ها و تدریس باشید، به نظر می رسد بهترین راه این است که در یک زمینه واحد ادامه تحصیل دهید. به عنوان مثال اگر در رشته مهندسی الکترونیک وارد دانشگاه شده اید همین رشته را به شکل تخصصی در مقطع کارشناسی ارشد و دکترا نیز ادامه دهید.
اما در صورتی که تمایل دارید بعد از ادامه تحصیل وارد بازار کار در حوزه های مختلف (مثلاً بازرگانی یا صنعتی یا خدماتی) شوید، تا آنجا که من مشاهده کرده ام، ادامه تحصیل در رشته های متفاوت می تواند یک مزیت نسبی محسوب شود، البته لازم به ذکر است که من اساساً بازار کار را بازار بخش خصوصی میبینم و بازار کار دولتی مد نظر من نیست.
من چند دلیل مشخص برای تغییر رشته تخصصی به ذهنم می رسد که اینجا مطرح می کنم :
۱- در بازار کار، بسیاری از مدیران کسانی که به صورت تخصصی در یک رشته کارشناسی ارشد یا دکترا خوانده اند را Overqualified می دانند. به عبارتی معتقدند توانمندی آنها بیشتر از نیاز سازمان است و به خاطر این تحصیل بیشتر، باید «حقوق» و «امتیازهای بیشتر» را برای ایشان در نظر بگیرند که طبیعتاً مدیران به این کار تمایلی ندارند.
۲- در زمان به کار گیری نیروهایی که در چند زمینه تخصص دارند، چانه زنی و مذاکره بر سر حقوق بسیار ساده تر است. کسی که بخواهد من را برای یک کارخانه استخدام کند، در واقع دو نفر را استخدام کرده: یک مهندس با دانش فنی و یک مدیر با دانش مدیریتی. پس در مذاکره استخدام، دست پُرتری دارم.
۳- داشتن علم در چند حوزه میتواند «هم افزایی» نیز داشته باشد و تا حدی نیز «تفکر سیستمی» ایجاد کند. کسی که مثلاً پزشکی خوانده و روانشناسی نیز خوانده است، ممکن است ایده ها و نظرات ارزشمندی داشته باشد که یک متخصص پزشکی یا یک متخصص روانشناسی، به سادگی به آنها دست پیدا نکنند.
۴- به نظر می آید که روند تولید علم نیز تا حدی به سمت فضاهای «میان رشته ای» حرکت کرده است و کسانی که چند رشته مختلف را مطالعه کرده اند در فضای امروز شانس بیشتری دارند. رشته هایی مثل Neuroeconomics یا Neuromarketing یا Agent-based Market Analysis یا Fractal Indicator of financial market یا Psychonegotiation نمونه هایی از این ترکیب ها هستند.
پی نوشت اول مسعود علامه :
میان رشته ها و آموزش هوشمند و مفاهیمی از این دست که موجب کاهش زمان و هزینه آموزش، هدفمند و کارا شدن آن و افزایش بهره وری در جمعیت آموزش دیده می شوند، جای تامل و بررسی زیادی دارند که در این نوشتار نمی گنجد.
پی نوشت دوم مسعود علامه :
یکی از مخاطبان محترم در وب سایت آقای شعبانعلی، دیدگاهی قابل تامل ارائه نموده است که مطالعه آن خالی از لطف نیست. در همین خصوص می توان به بعضی سیستم های آموزشی میان مدت کشورهای توسعه یافته اشاره نمود که متقاضی با توجه به نیازِ خاص خود در برهه ای از زمان، چند واحد درسی آموزشی با محتوا و موضوعی خاص را در یک مرکز آموزشی معتبر انتخاب نموده و به همراه سایر دانشجویانِ تمام وقت، ترم تحصیلی را به پایان بُرده و در صورت تایید صلاحیت (کسب نمره کافی) گواهی چند واحد مربوطه را اخذ می نماید.
پی نوشت سوم مسعود علامه :
نظام آموزش عالی ایران در حال تجربه تغییرات مستمر است. امید است با حضور افراد صالح، نخبه و کاردان در گروه های تصمیم گیری رده بالای کشور، این تغییرات به سمت مدرن، کارا و بهینه شدن آموزش در کشور منتهی شود. چرا که در حال حاضر شرایط آموزشی چه در مقاطع قبل از دانشگاه و چه در تحصیلات عالیه به میزان قابل توجهی دچار آفت شده و ظاهرا درمان های نصفه و نیمه فعلی نیز جوابگو نیستند.
سه الگو برای انتخاب رشته تخصصی
همهی کسانی که دغدغهی یادگیری تخصصی و عمیق را دارند، در مسیر رشد و یادگیری، دیر یا زود به نقطهای میرسند که متوجه میشوند یادگیری تخصصی چیزی فراتر از خواندن چند کتاب یا اخذ یک جین مدرک و گواهینامه از مراکز و موسسات مختلف دولتی و خصوصی است.
اما مسئله در همینجا تمام نمیشود. حتی پس از اینکه بپذیریم آموزش رسمی کافی نیست، این سوال باقی است که حالا باید چه مسیر و سبکی را برای یادگیری تخصصی انتخاب کنیم؟ به عبارت دیگر، هر یک از ما به یک استراتژی یادگیری منسجم نیاز داریم؛ بحثی که موضوع نوشتهی قبلی من بوده و بهانهی وشتن این مطلب هم هست.
به نظر میرسد که به علتهای متعددی – که خارج از فضای نوشتهی فعلی است – همه کمابیش پذیرفتهاند که انتخاب یک رشتهی تخصصی و متمرکز کردن عمر برای یادگیری عمیق آن، نه کارآمد است و نه سودمند.
به تعبیر زیبای کُنراد لورنز (Konrad Lorenz)، این روش ما را به آموختنِ همهچیز دربارهی هیچ چیز میرساند:
Scientists are people who know more and more about less and less, until they know everything about nothing.
اگر بخواهیم این جمله را به زبان خودمان ترجمه کنیم، میتوانیم بگوییم:
«همانقدر که اقیانوسی به عمق یک بند انگشت، بیفایده و ناکارآمد است، چاههای عمیق با قطر یک بند انگشت هم، تقریباً به کار هیچکس (چه رهگذر و چه صاحب چاه) نمیآیند.»
اگر این فرض را بپذیریم، سوال انتخاب زمینهی یادگیری حرفهای و تخصصی به مسئلهای جدیتر تبدیل میشود و علاوه بر سلیقه، باید مسئلهی استراتژی را هم در آن لحاظ کنیم.
من در اینجا سه گزینهی استراتژیک را که به ذهنم میرسد مینویسم و شرح میدهم و باقی بحث را به نوشتههای بعدی در این زمینه موکول میکنم:
استراتژی T
فکر میکنم استراتژی T، یکی از شناختهشدهترین استراتژیها برای حرفهایشدن باشد. نویسندگان و کتابهای بسیاری هم به این استراتژی پرداختهاند و عنوان T هم تقریباً جا افتاده و رواج پیدا کرده است. به این معنا که فرد، یک حوزهی گسترده را به شکل رسمی و در حد متعارف یاد میگیرد. سپس عمر خود را روی یکی از بخشها و زیرمجموعههای آن حوزه متمرکز میکند.
استراتژی T را میتوانیم اینطور به خاطر بسپاریم که خط افقی بالای T، یادگیری کمعمق و گسترده و عمومی را نشان میدهد و خط عمودی، بخشی را که به شکل تخصصیتر آموخته شده است.
- مثال متعارف استراتژی T را معمولاً از پزشکی انتخاب میکنند. اما الان در مدیریت کسب و کار (MBA) و بسیاری از رشتههای دیگر هم، الگوی T را در قالب گرایشهای تخصصی میبینیم: مثلاً یک نفر MBA را با گرایش بازاریابی میخواند و دیگری استراتژی.
اما نباید در اینجا به الگوهای آموزش رسمی محدود شویم. این رویکرد در یادگیریهای شخصی هم قابل استفاده است. مثلاً به استراتژی محتوا فکر کنید. یک بار هشتگ استراتژی محتوا یا استراتژیست محتوا را در اینستاگرام چک کنید تا از تصویری از فراوانی این تخصص در کشورمان به دست بیاورید. من که همیشه به شوخی میگویم هر کسی را با هر سن و سالی در کوچه و خیابان دیدید که یک موبایل (حتی قسطی) خریده و یک سیمکارت (حتی اعتباری) در آن دارد، فرض کنید مدعی استراتژی محتواست؛ مگر اینکه خلافش ثابت شود. یک نمونهی استراتژی T برای کسی که به سمت محتوا و استراتژی محتوا میرود این است که مفاهیم و مبانی کلی را یاد بگیرد (و همیشه هم خودش را به روز کند)، اما تخصص خودش را روی محتوای ویدئویی بگذارد. منظورم از تخصص این است که مثلاً:
- بیشترِ نرمافزارهای تولید و ویرایش ویدئو را بشناسد (و کار با بعضی از آنها را بداند)
- هر مقاله و تحقیقی دربارهی ویدئو مارکتینگ در هر ژورنالی در هر جای جهان منتشر میشود، بخواند
- راجع به هر موضوعی که زیرمجموعهی محتوای ویدئویی محسوب میشود، بنویسد یا بگوید یا ویدئو ضبط کند
- کسانی را که در صنعت محتوا، به طور تخصصی مدعی ویدئو و محتوای ویدئویی هستند، پیگیری و رصد کند
- با مجموعهها و شرکتهایی که در زمینهی تولید محتوای ویدئویی فعالیت میکنند، رابطهی فعال و قدرتمند بسازد.
- خودش روی ویدئو مارکتینگ مطالعه و تحقیق کند (نه اینکه مقاله چاپ کند؛ اما حداقل مطالعاتی داشته باشد که بتواند آمار و ارقام و تحلیلهای خودش را هم در کنار حرفها و ادعاها و خروجیهای مطالعات دیگران قرار دهد)
اگر از من بپرسید، یک متخصص محتوای بصری، میتواند در اوضاع فعلی کشور ما، درآمدی قابل مقایسه با یک متخصص گوش و حلق و بینی داشته باشد (برابر نه؛ قابل مقایسه). اما کجا میتوانید کسی را پیدا کنید که دلش بیاید دربارهی محتوای بصری حرف بزند و وقتی از حرف از پادکست میشود، سکوت کند؟ انتخاب نکردن استراتژی T باعث شده که ما الان، یک اکوسیستم از استراتژیستهای محتوا داشته باشیم که همه هر روز، سمینار و رویداد دارند و کتاب و حتی اتوبیوگرافی مینویسند، اما به نسبت تلاشی که میکنند و این در و آن دری که میزنند، شناخته نمیشوند.
استراتژی V
اسم V را از خودم درآوردهام: به خاطر شکل خاص این حرف انگلیسی؛ تا بتوانم آن را کنار استراتژی T قرار دهم. اما اصطلاح متعارف برای استراتژی V، تخصص میانرشتهای یا Inter-disciplinary است.
اینکه یک نفر به جای یک حوزهی تخصصی، دو حوزهی تخصصی انتخاب کند و بکوشد در سرزمینی که میان آن دو قرار میگیرد، جایی برای خودش دست و پا کند. در واقع دو شاخهی حرف V را در نظر بگیرید و فرض کنید محل زندگی شما جایی درون شکاف V میان آن دو رشته است.
کسی که به سراغ استراتژی V میرود، معمولاً ادعا نمیکند که در هیچیک از دو رشته، پیشتاز است (البته در سطح جهان، نمونههایی داریم که چنین باشند). اما ادعایش این است که قلمرو میانرشتهای را میشناسد و میفهمد.
بعضی از مثالهایی که من به ذهنم میرسد:
- پزشکی و علوم آماری و تحلیل عددی
- Data Science (علوم داده) و دانش IT
- استراتژی محتوا و آنالیتیکس
- بیولوژی و پیچیدگی
- حقوق و IT
- بازارهای مالی و علوم داده
- اقتصاد و شبیهسازی
- اقتصاد و تئوری سیستمها
- UX و علوم شناختی
فقط باید به خاطر داشته باشیم که در اینجا، چسباندن هر چیزی به هر چیز دیگر، الزاماً یک قلمرو میانرشتهای باز نمیکند. مثال خوبش، شاید نورومارکتینگ باشد که ژست و ادعای یک قلمرو میانرشتهای را دارد؛ اما غالب مدعیانش همان فعالان مارکتینگ هستند که چند مقالهی نورولوژی را هم ورق زدهاند و چند آزمایش fMRI و Eye Tracking و EEG و بایومتریکس را به هم میچسبانند و مرور میکنند و در انتها، دوباره سراغ حکمهای قطعیِ غیرمستدل خودشان میروند.
اگر از من بپرسید، الان یکی از کارهایی که هنوز بازارش دنج و خلوت مانده، تحلیلهای عددی است. مثلاً رشتهای مثل مدیریت یا دیجیتال مارکتینگ، بیشتر دهان باز و زبان دراز میخواهد (این رشتهها را گفتم تا حداقل نقهایش تا حدی به خودم برگردد نه دیگران).
اما اکثر فعالان این رشته، سوادی در حد چهار عمل اصلی دارند و در بهترین حالت، میانگین و نسبت و تناسب و ضریب همبستگی را هم میفهمند.
اگر کسی تحلیل داده را به شکلی عمیق و حرفهای و عملی یاد بگیرد و کنار دانش مدیریت یا دیجیتال مارکتینگ قرار دهد، استراتژی V را به شکلی اتخاذ کرده که حداقل یک دهه، میتواند ارزش آفرین باشد و زندگی علمی و حرفهای و مالی خوبی را برای خودش سامان دهد (تا ببینیم بعد از آن، آیا هنوز روشهای تحلیلی انسان-محور بهکار میآیند یا نه).
البته باید یادآوری کنم که هیچکس نگفته تخصص میانرشتهای حتماً میانِ دو رشته است و مثلاً سه یا چهار رشته نیست؛ اما من در اینجا برای سادگی بحث و البته تعیین هدفی در دسترس، از ترکیبهای دو رشتهای مثال زدم.
استراتژی M
اسم M را به دو علت انتخاب کردم. یکی اینکه حرف اول Multi-disciplinary است و دیگر اینکه m، سه شاخهی موازی دارد که به هم نمیرسند. این استراتژی یادگیری، به این معناست که فردی دو یا چند رشتهی تخصصی را که با یکدیگر همافزایی و سینرژی ندارند خوانده و اکنون هم در حال ادامه دادن همزمان آنهاست.
علتها و انگیزههای متعددی میتوانند فرد را به این سمت سوق دهند. من چند مورد را که به ذهنم میرسد مینویسم:
یکی از رشتهها، رشتهی دانشگاهیِ فرد است.
فرض کنید من مکانیک خواندهام و در دانشگاه نسبتاً خوبی هم این درس را خواندهام. حالا در حوزهای فعالیت میکنم که از آن رشته فاصله دارد و دانستههای قبلیام هم، همافزایی چندانی ایجاد نمیکنند.
یک بار باید خودم را خلاص کنم و این زنجیر را از پایم باز کنم و بگویم: آن رشته و مدرک و دانشگاه را فراموش کن و یاد بگیر که آنها خاطرات دیروز تو هستند، نه رزومهی فردای تو. تمام!
اما وقتی چنین نمیکنم و در ذهن خودم، آن بخش از زندگی را از هویتم پاک نمیکنم، بار آن رشته روی دوش و شانهام باقی میماند.
یکی از رشتهها در ذهن همقطارانِ یک نفر، پرستیژ بالایی دارد.
دوستی دارم که نقاش و هنرمند است و اخیراً از دوست دیگرم، مدرک DBA خریده و معتقد است که دکتر شده است.
حالا هر از گاهی باید وقت بگذارد و خودش را در ترمینولوژی مدیریت (و نه دانش آن) به روز کند و همزمان به کار واقعیاش هم که هنر است برسد.
او الان یک فرد Multi-disciplinary است. رشتههای تخصصیاش همافزایی ندارند. اما خوشحال است که در جمع دوستان هنرمندش، تنها کسی است که دکتر صدایش میکنند و از سوی دیگر، در جمع دوستان دکترش – که کم هم نیستند – ژست هنرمندی میگیرد و فخر میفروشد.
من همیشه به شوخی میگویم که: «فلانی، فخرفروش جمع هنرمندان و هنرمند جمع فخرفروشان است.»
فرد دنبال مقام دولتی است
در بسیاری از مقامهای دولتی در کشور ما، شایستگی چندان مهم نیست و تعهد مهمتر است.
اما به هر حال، برای بستن دهان عموم مردم، رزومه هم، خصوصاً اگر طویل باشد، چیز خوبی است. به خاطر همین، استراتژی M میتواند برای آنها که چشم طمع به قدرت دوختهاند نیز مفید باشد.
من هنوز نتوانستهام تصور کنم که استراتژی M جز «ارضای خود» و «زمینهسازی ادعا» و «پشتوانه برای کسب مقامهای دولتی»، چه کاربردی میتواند داشته باشد. مثلاً پزشکی که علوم سیاسی بداند یا ادیبی که فلسفه هم میداند، چرا باید در آموزش عالی و ادارهی مدرسه و دانشگاه، متخصص فرض شود؟ یعنی راستش را بخواهید نمیفهمم که چگونه از همآغوشی دو علم غیرمرتبط، یک علم غیرمرتبط سوم زاده میشود که بینرشتهای نیست؛ بلکه خود، رشتهای دیگر است!
خلاصه اگر کسانی را ببینم که استراتژی چند رشتهای را چسبیدهاند و رها نمیکنند و حاضر هم نیستند از گذشتهی خود دست بکشند و به سمت V یا T بروند، کمی در گفتگو، دوستی، معامله و تعامل با آنها وسواس و تردید بهخرج میدهم. چون کسی که به خودش و زندگیاش رحم نکرده، با دوست و آشنایش هر کاری بتواند میکند.
طی این سالها که شاید با هزاران نفر «متخصص» و «علاقهمند به یادگیری تخصصی» و «مدعی تخصص» و مانند اینها سر و کار داشتهام، به نتیجه رسیدهام که آنها را در ذهن خودم بر اساس یک دستهبندی پنجگانه بررسی و طبقهبندی کنم.
مرحلهی اول: ادعای تخصص
نخستین مرحلهای که در بسیاری از افراد دیدهام، ادعای تخصص است.
در اینجا ادعای تخصص، چیزی شبیه عادتِ نادرست ما در زمان ورود به دانشگاه است. بسیاری از خانوادهها عادت دارند در نخستین روز اعلام نتایج کنکور – حتی قبل از اینکه فرزند دلبندشان سر در دانشگاه را زیارت کند – فرزند خود را دکتر و مهندس و وکیل و معمار صدا کنند.
به زبان خوشبینانه میتوان گفت، نگاه عارفانهای به دانشگاه، در میان عدهای از مردم ما وجود دارد و میگویند: مسیر و مقصد یکی است. پس نخستین روز درس خواندن در دانشکدهی مهندسی، ما را مهندس میکند.
همین نگرش در انتخاب زمینهی تخصصی (موضوع بحث ما) هم وجود دارد.
یک نفر تصمیم میگیرد که دیجیتال مارکتینگ یاد بگیرد و بالای سایت و اینستاگرام خود مینویسد: دیجیتال مارکتر.
دیگری مینویسد مذاکره؛ آن دیگری استراتژی محتوا یا شاید مدل کسب و کار؛ یکی مدیریت زمان و دیگری انضباط شخصی.
من این مرحله را ادعای معصومانه یا ادعای خوشبینانه مینامم. چون به نظرم کسانی که چنین ادعاهایی را مطرح میکنند، اغلب، نیت سوء ندارند. آنها واقعاً فکر کردهاند که با یک هفته یا یک ماه یا یک سال مطالعه و مثلاً خواندن ده یا بیست کتاب، میتوانند ادعای تخصص کنند.
در عمل همان وقت را هم پیدا نمیکنند و مسئله در حد دو سه ماه تلاش و خواندن دو سه کتاب فیصله پیدا میکند (به مایکل فریزه فکر کنید که سی سال است فقط روی ابتکار عمل کار میکند. موضوعی که ما ارزش آن را در حد سی دقیقه هم نمیبینیم).
این مرحله معمولاً با پرکاریِ متورم (و نه پرکاری مولد) هم همراه میشود. منظورم از پرکاری متورم (Inflated) این است که هر روز یک خروجی تازه در میآید: هر روز پست و استوری اینستاگرام، هر روز مقاله، هر روز مطلب، هر روز کتاب، هر روز کلاس، هر روز سمینار.
خروجی بیشتر از ورودی است و طبیعتاً کیفیت، ثابت میماند یا نزول میکند. همین روند باعث میشود که به تدریج، اطرافیان و مخاطبان هوشمندتر، متوجه شوند که با یک «طبل تهی» روبرو هستند.
بعضیها تا پایان عمر در همین مرحله باقی میمانند. خصوصاً اگر قرار نباشد از آن تخصص، کسب درآمد کنند و آن را صرفاً برای ارتقاء جایگاه اجتماعی خود بخواهند (بالاخره برای مهمانیها و اینستاگرام و گپزدنهای داخل جلسات، حرف زدن از یک حوزهی تخصصی، شیک و مجلسی محسوب میشود).
اما اگر کسی برنامهای برای کسب درآمد از رشتهی تخصصی داشته باشد، به تدریج میبیند که حرفها و ادعاهایش خریدار ندارد. حداقل آنقدر خریدار ندارد که بتواند از طریق آن امرار معاش کند یا بر رویاهایی که از ابتدا در سر داشته، جامهی عمل بپوشاند.
مرحلهی دوم: سرگردانی و جستجوی رشتهی تخصصی
اگر کسی این شانس یا جرأت یا هوشمندی را داشته باشد که از مرحلهی اول عبور کند، وارد مرحلهی دوم میشود که میتوان آن را سرگردانی نامید.
هر روز به دنبال یک رشتهی جدید است. کتابخانهاش از کتابهای متنوع پر میشود. یک هفته با “این” است و هفتهی دیگر با “آن”.
یک روز میگوید به داستاننویسی علاقهمند است و روز دیگر، میخواهد محقق حوزهی تکنولوژی بشود. دیگر روزی هم از راه میرسد که از رویایش برای تبدیل شدن به مشاور کارآفرینی و توسعهی کسب و کار حرف بزند.
این بار دیگر ادعایش تخصص نیست؛ چرا که پیش از این دیده که آن ادعا گزاف است. بلکه ادعایش «علاقه به یادگیری» و «آموختن» است.
من فکر میکنم این دوره را باید یکی از ارزشمندترین دورهها دانست و نباید بکوشیم شتابزده از آن عبور کنیم.
خصوصاً اکنون که فاصلهی «دانش» و «دانشگاه» لحظه به لحظه بیشتر میشود و بسیاری از رشتههای تخصصی، جایی در دانشگاه ندارند و یا اگر دارند، اساتید در خور و شایسته، کمیاب و چهبسا نایاب شدهاند، چارهای نیست که ما رشتههای مختلف و گزینههای موجود برای متخصصشدن را در همین سرگردانیها و پرسهزدنها و پراکندهخوانیها جستجو کنیم.
مرحلهی سوم: انتخاب رشته و جنگ بر سر قلمرو
مرحلهی دوم هم میتواند مقیمهای دائمی داشته باشد.
اما افرادی هم هستند که از آن مرحله عبور میکنند و رشتهی تخصصی مورد علاقهشان را انتخاب میکنند.
این دسته از افراد، مصمم هستند که در این رشتهی تخصصی بمانند و زندگیشان را با آن گره بزنند. پس وارد همان بازی غریزی میشویم که همهی حیوانات در آن متخصص هستند: قلمروسازی یا به تعبیری جنگ بر سر قلمرو (Turf War).
حالا حساس میشوند که چه رقیبانی دارند. از هر وقت و فرصتی برای نقد مستقیم و غیرمستقیم آنها و اعلام اینکه «من تفاوت دارم» استفاده میکنند.
به استراتژیهای موجود برای تمایز و روشهای توصیهشده برای توسعهی #برند شخصی فکر میکنند.
مرحلهی چهارم: یادگیری خاموش
افراد بسیاری تا پایان عمر در مرحلهی سوم میمانند.
پستهای اینستاگرامی، سخنرانیهای سمینارها و نوشتههای وبلاگشان، سرشار از تلاشهایی است که برای اثبات خود و انکار دیگران به خرج میدهند.
این افراد الزاماً کمسواد و کمتخصص نیستند. گاهی روحیهی رقابتی باعث میشود که ما نتوانیم از این مرحله عبور کنیم و در آن بمانیم.
در برخی رشتهها، کسانی را میشناسم که جزو سه نفر اول کشورمان محسوب میشوند، اما همچنان وقتشان برای نقد و انکار کسانی که نفر دهم و بیستم و چهلم هم نیستند، گرفته میشود.
اما به فرض که از این مرحله عبور کنیم، وارد مرحلهای میشویم که آن را یادگیری خاموش مینامم.
در اینجا فرد به نتیجه میرسد که دنیای علم و دانش و تخصص، گستردهتر از این است که نیاز به دعوا و بحث و جنجال باشد. ضمن اینکه این دنیا پیوسته در حال انبساط است و حتی اگر هیچ جایی پیدا نکردی، میتوانی یک سرزمین تازه را خلق و سپس فتح کنی.
چنین افرادی کم کم متوجه میشوند که محدودیت اصلی در قلمرو فعالیت نیست، بلکه در عمر و زمان است. بنابراین به مطالعه و یادگیری و توسعهی دانش خود، مشتاقتر (و شاید حریص) میشوند و فارغ از غوغای رقابت، به قول ولتر، به شخم زدن زمین خود مشغول میشوند.
مرحلهی پنجم: کمک به رشد دیگران و گسترش علم
شاید بتوان مرحلهی پنجمی را هم تصور کرد.
وقتی که فرد، احساس میکند منزلگاههای بسیاری را در مسیر طی کرده. جامعه او را متخصص میداند. بخشی از برنامهاش به رشد و یادگیری و مطالعه و تحقیق اختصاص پیدا کرده. با تخصصش هم میتواند امرار معاش کند و حتی ظرفیت آزاد هم دارد (یعنی با کمتر از ۳۰ روز تلاش در ماه، میتواند هزینهی ۳۰ روز زندگی با استانداردهای مطلوب خود را به دست بیاورد).
در چنین حالتی، ممکن است به نتیجه برسد که میل دارد بخشی از باقیماندهی ظرفیت خود را به راهنمایی دیگران اختصاص داده و آن را برای توسعهی حوزهی تخصصیاش صرف کند (کمک به کسانی که در آینده جای یک متخصص را میگیرند، کمک به توسعهی آن رشتهی تخصصی محسوب میشود).
من این اصطلاح لوس انگلیسی را دوست ندارم، اما این حرف، همان چیزی است که معمولاً آن را به شکل give back to the society بیان میکنند. یعنی زمانی که فرد احساس میکند باید بخشی از دستاوردهای خود را به بستری که در آن رشد کرده و آموخته، یا جامعهای که نیازمند تخصص اوست، باز گرداند.