داستان سرایی در ارائه محصول
همان طور که ساخت یک خونه نیاز به یک طرح اولیه داره و ساخت یک فیلم نیاز به فیلم نامه داره، تولید هر محصولی هم به یک طرح داستانی مشخص نیاز داره. ما باید در مرحله اول، اهداف و خواسته های خودمون رو مشخص کنیم(همون دیزاین اهدافه منتها برای محصولمون)از طرفی داستان گویی یکی از روش های ارتباط با افراد دیگر است ما ابتدا برای خودمون تعریف میکنیم که در کجا قرار داریم و با این محصول به کجا قراره برسیم، ساعاتی رو به نوشتن چیزی که دقیقا میخواین بگین اختصاص بدین و در چند جمله بگین که این سرویس/محصول چی هست؟ ، ویژگیهایی که به نظرتون مهمه چیا هستند و …
چیزی شبیه به سناریو و فیلم نامه سینمایی با جزئیات بنویسید. به این اشاره کنید که در بهترین حالت محصول تون سبب چه اتفاقات خوبی میشه؛ از بزرگترین تا کوچکترین اتفاقت، حتی مثلا بنویسید اگر یک طرح خوب بزنم، ارتقای شغلی میگیرم یا مثلا اگر کارفرما با طرحم موافقت کنه پول خوبی گیرم میاد و میتونم برم اون ست خوشگله روبخرم…
داستانسرایی یکی از قدرتمندترین ابزارها برای ایجاد ارتباط عمیق با دیگران است. وقتی میخواهید محصولی خلق کنید، باید از خودتان بپرسید: این محصول قرار است چه داستانی برای کاربر تعریف کند؟ چه نیازی را برطرف میکند و چه احساسی در کاربر به وجود میآورد؟
چرا داستانسرایی در طراحی مهم است؟
وقتی ما برای طراحی محصول، از داستانسرایی استفاده میکنیم، این کار به ما کمک میکند که هدفها و خواستههای خودمان را بهتر درک کنیم. فرض کنید که در مرحله اول، مانند فیلمنامهنویسها، دیزاین اهداف داریم؛ یعنی دقیقاً باید بدانیم که کاربر ما کیست، در کجا قرار دارد و با این محصول قرار است به کجا برسد.
برای مثال، اگر یک برنامه مدیریت زمان طراحی میکنیم، داستان این است: “کاربر ما، کسی است که با مشغله فراوان و سردرگمی مواجه است. این محصول به او کمک میکند تا زمان خود را به بهترین شکل مدیریت کند و به اهدافش نزدیکتر شود.” این داستان، چراغ راه ما در فرآیند طراحی خواهد بود.
چگونه با داستانسرایی، تجربه کاربر را بهبود دهیم؟
در داستانسرایی برای یک محصول، باید لحظات کلیدی که کاربر با آن سروکار دارد را مثل یک داستان به تصویر بکشیم. از زمانی که کاربر اولین بار محصول شما را میبیند تا زمانی که تصمیم به استفاده از آن میگیرد، هر نقطه ارتباطی میتواند به یک «صحنه» از این داستان تبدیل شود.
- مرحله اول: تعریف شخصیت اصلی (کاربر شما)
در هر داستانی، شخصیت اصلی مهمترین بخش ماجراست. در طراحی محصول، شخصیت اصلی کاربر شماست. شما باید دقیقاً بدانید که او چه نیازها و دغدغههایی دارد. چالشهای روزمره کاربر چیست؟
مثال: «من همیشه فراموش میکنم برنامههای مهمم را یادداشت کنم و وقت کم میآورم.» - مرحله دوم: تعریف سفر کاربر
مانند هر داستانی، کاربر شما هم سفری را آغاز میکند. سفر او با شناخت مشکل آغاز میشود و با پیدا کردن راهحل (محصول شما) پایان مییابد.
مثال: «محصول شما به کاربر کمک میکند تا تمام برنامههایش را سازماندهی کند و دیگر هیچ کاری را فراموش نکند.» - مرحله سوم: نقطه اوج و نتیجهگیری
این مرحله جایی است که کاربر، محصول شما را میپذیرد و از آن استفاده میکند. این لحظه جادویی است که کاربر حس میکند زندگیاش راحتتر و منظمتر شده است.
یک داستان قوی، پایهریزی موفقیت محصول
شما به این سطح از محتوا دسترسی ندارید و یا وارد اکانت خود نشدید. بخشی از محتوا مختص اعضاء و مشترکین میباشد.
خرید یا تمدید اشتراک | ورود یا عضویت
.: برای دانلود کاتالوگ آشنایی بامحتوای دیزاین کلاب اینجا کلیک کنید :.
داستان کوتاه محصول
خیلی مهمه این بخش بچهها اینکه ذهنتون رو به اتفاقات خوبی که بعد تولید محصول میفته تشویق کنید این باعث میشه مسیر دیزاین براتون تبدیل به یک جاده سرازیری بشه و از هر لحظه کارتون لذت ببرید، دیزاینر در واقع شخصیه که مقصدش مشخصه، لازمه شما سناریو خودتون از پروژه رو داشته باشید فارغ ازینکه کاربر چه برداشت هایی داره، لازمه وقتی ازتون پرسید این محصول چیه بتونید تعریف شخصی خودتون ازون محصول رو بیان کنید.
- میدونید تعریف مارک زاکربرگ از Facebook چیه؟
“صفحه ای که شما میتونید اسم کسی رو در اون جستجو کرده و کلی اطلاعات درباره اون فرد بفهمید” - یا میدونید تعریف اسنپ از سرویس خودش چیه؟
“اسنپ پاسخی به نیاز های روزانه”
در تعریف زاکربرگ از سرویسی که بنیانگذار اونه، هیچ نشانی از «شبکه اجتماعی» یا دهها ویژگی منحصربفرد دیگر Facebook نیست؛ بسیاری از ما اصرار داریم که تمامی ویژگیهای اون رو در توضیح محصول بیاریم و در نتیجه باعث سردرگمی دیگران بشیم، در تمامی ارائههای شفاهی، توضیحات متنی و هر نوع توضیحی که هرجایی قراره از محصول شما عنوان شود، باید بتوان بهینهترین آنها را ارائه داد که رسالت اصلی آن سرویس یا واضحترین ایده بنیانگذار آن را بیان کنه.
سوال اینه شما هم میتوانید تعریفی در این حد خلاصه و در یک جمله از خودتون و محصولی که در سر دارید داشته باشید؟
جارد اسپول می گوید: “طراحی ، ارائه قصد و نیت شما است.
اگر طراحان می خواهند از همه آنچه می توانند ارائه دهند طرفداری کنند، باید ارائه و استراتژی شرکتی را به عنوان حوزه های نفوذ و مسئولیت خود بپذیرند. ارائه به کمی جادو ، کمی دسیسه و تعامل زیاد احتیاج دارد.
هنگام ارائه، ما تلاش می کنیم نتایج هدف خود را به کاربران خود نشان دهیم و درسی را که آموخته ایم روشن کنیم تا بتوانیم با تیم های خود تصمیمات بهتری بگیریم. اشتراک ایده ها بخشی از روند خلق محصول است. غیر منطقی است که تصور کنیم کار خوب خودش گویاست.
جمع بندی
هر محصولی که طراحی میکنید، حامل یک داستان است. این داستان نشان میدهد که شما با چه نیازی مواجه شدهاید، چگونه به آن پرداختهاید و چه راهحلی ارائه دادهاید. حالا وقت آن است که به داستانهای جدید خود فکر کنید و ببینید چه چیزی باعث میشود کاربر به آن نیاز پیدا کند.
پس دفعه بعدی که شروع به طراحی یک محصول کردید، از خودتان بپرسید: داستان این محصول چیست و چگونه میخواهد بر زندگی کاربر تأثیر بگذارد؟ همین داستان است که محصول شما را از بقیه متمایز میکند.
داستان گویی(story telling) منجر به افزایش انگیجمنت کاربران و ثبت ذهنی مسئله و روش حل آن در ذهن انها میشود. ممکن است که بعضی از افراد دوست نداشته باشند مطالعه کنند اما شنیدن یک داستان از آن مطلب یا پرزنت شما، انها را انگیزه مند میکند که بیشتر و سریعتر و راحت تر ان محصول را بفهمند و ماموریت آن را درک کنند.
اگر روندی که در داستان پیگیری میکنیم مرتبط و موثق باشد داستان گویی منجر به ثبت ذهنی مطلب و فهم بهتر از ان میشود. اما داستان گویی صرف این نیست که فردی برای شما قصه بگوید! این کار خلاقیت، تصویرسازی اینده و تمرین میطلبد. در واقع شاید برای بار اول نتوانید این کار را به خوبی انجام دهید. یک فرایند سعی و خطا است.