مگامنو

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

تفکرسیستمی

سیستم مجموعه‌ای از اجزای مرتبط است که در کلیّت خودش برای ایفای وظیفه‌ای مشخّص در کنش متقابل و هماهنگ با محیط است. در تفکر سیستمی، سازمان‌ها مانند سیستم‌هایی هستند که در دل یک مجموعهٔ محیطی بزرگ‌تر قرار گرفته‌اند. هر سیستم شامل ورودی، خروجی، پردازش و بازخورد است، بنابراین داشتن تفکّر سیستمی برای یک مدیر بسیار حائز اهمیّت است. به کمک یک نظارت دقیق اگر خروجی ما از خروجی مورد نظرمان فاصلهٔ کم و بیش چشم‌گیری داشت، با استفاده از Feedback (بازخورد) ورودی را تغییر داده و Replanning (برنامه‌ریزی مجدّد) می‌کنیم.

دوســت عزیــز ســلام،
خیلی خوشحالیم که در این صفحــه حضور داری، 
 چنانچه اولیـن بارِ که به محبی‌دیزاین مراجـعه می‌کنیـد لازمه بگم در این سلسه مقالات ما داریم با روند و اصول  دیزایـن یک محصـول و یا همون مسیردیزاینــر شدن آشنا می‌شیم، برای درک بهتر مفاهیم و قرارگرفتن در بهینه ترین مسیر  توصیه می‌شه از اولین‌قدم ایـن مسـیر با ما همراه بشید، لازمه حتما یک سری پیش نیاز هارو بـدونیـد تا مطلـب براتون قابـل هضـم باشـه و عـلاوه برایـن مقصودی که من مـدنظرمه رو بتونـم باهاتـون به اشتـراک بـزارم؛
از طریق لینک زیر می‌تونی بری نقشه راه رو ببینی و از اولین قدم این مسیر با ما هم‌قدم بشی؛

موقعیت شما در حال حاضر:

سیستم(System)

سیستم یا نظام یعنی: مجموعه‌ای از اجزای متعدد که با هم در ارتباط و تعامل هستند. این اجزا بر روی هم تأثیر می‌گذارند یا از همدیگر تأثیر می‌پذیرند. و در نهایت، این تعامل به یک نتیجه مشخص منجر می‌شود.

در رابطه با سیستم لازم است نکاتی را در نظر بگیرید.

اول اینکه یک سیستم و نحوه تعامل اجزای آن، دارای نظم خاصی است. در صورت جابجایی یکی از اجزا یا حذف آن، سیستم تغییر خواهد کرد.

تغییر سیستم به چه معنی است؟ تغییر سیستم به این معنی است که ساز و کار یک سیستم تغییر می‌کند و تغییر ساز و کار سیستم، منجر به تغییر نتایج برآمده از آن سیستم خواهد شد.

از طرفی دیگر، در صورت تغییر ساز و کار سیستم و نوع تعامل اجزا با یکدیگر، نتایج متفاوتی شکل خواهد گرفت. پس در درک یک سیستم باید به درک کاملی از اجزا و همچنین نوع تأثیر هر یک از اجزا بر دیگر اجزا برسیم. در غیر این صورت درک ناقص سیستم منجر به مشکلات بزرگی خواهد شد.

از طرفی دیگر، هر سیستم مرزی دارد. ولی معنی مرزدار بودن یک سیستم این نیست که به کلی از محیط مستقل است.

یک سیستم مجزا می‌تواند قسمتی از یک سیستم بزرگ‌تر باشد. در واقع هر سیستم می‌تواند قسمتی از سیستمی دیگر باشد.

نکات بسیار زیاد دیگری درباره تعریف سیستم وجود دارد که در حال حاضر به همین مقدار بسنده می‌کنیم. می‌توانید در گوگل کلمه سیستم را سرچ کنید و مطالب بیشتری در این باره مطالعه کنید.

برویم سراغ معنی تفکر

 

تفکر (Thinking)

اولین قدم، بعد از درک اینکه فکر می‌کنیم، شناخت اولیه و کاربردی از تفکر است. تفکر یعنی چه؟ تعریف تفکر در نگاه شما چیست؟

تعریف تفکر، یکی از مفاهیمی است که صاحب‌نظران، نظر واحدی درباره آن ندارند. در اینجا یک جمع‌بندی کلی نسبت به این موضوع با شما در میان خواهم گذاشت. یک تعریف ساده ولی کاربردی.

تفکر، فعل و انفعالاتی است که آگاهانه یا ناآگاهانه در ذهن ما اتفاق می‌افتد. نتیجه فکر کردن، شکل‌گیری یک ایده جدید است که بر اساس آن رفتار خاصی از خودمان بروز می‌دهیم.

تمرین: سعی کنید در ساعات مختلف روز، فعل و انفعالاتی که در ذهنتان در حال رخ دادن است را ببینید. سعی کنید مشخص کنید چه اتفاقی در ذهن خودتان رخ داد و منجر به شکل‌گیری ایده یا تصمیم خاصی شد؟ با این کار کمی نسبت به تفکرات خودتان آگاهی پیدا خواهید کرد. برای درک تفکر، این آگاهی بسیار ضروری است.

درباره تعریف تفکر نیز می‌توانید به گوگل مراجعه کنید و درباره آن بیشتر تحقیق کنید. تفکر درباره تفکر، از مهم‌ترین مسائلی است که هر انسانی باید به آن بپردازد.

یک کتاب به شما معرفی می‌کنم به نام: درآمدی بر مهندسی فکر. تعریف تفکر از دیدگاه‌های مختلف، یکی از موضوعات بررسی شده در این کتاب به شکل مفصل و تخصصی است.

با توجه به تعریف تفکر و تعریف سیستم، به نظر شما معنی تفکر سیستمی یا تفکر سیستم‌ها چیست؟

تفکر سیستمی(System Thinking)

نکته جالب در موضوع تفکر سیستمی این است که معمولاً کسانی که در این باره مقالاتی در اینترنت منتشر کرده‌اند، هیچ ساختار سیستمی در نوشته خودشان  رعایت نمی‌کنند.

این تنها یک معنی دارد. تفکر سیستمی را بازگو کرده‌اند ولی خودشان به آن پی نبرده‌اند و  بلد نیستند تفکر سیستمی داشته باشند.

نکته اول: تفکر سیستمی در زبان انگلیسی با نام systems thinking خوانده می‌شود. از آنجا که این مفهوم از زبان انگلیسی وارد زبان ما شده است، باید معنی دقیق آن را از زبان مصدر کشف کنیم.

با دقت به این واژه متوجه می‌شویم که سیستم، صفت تفکر نیست. بلکه مضاف‌الیه آن است. و ترجمه صحیح آن تفکر سیستم‌ها خواهد بود. یعنی تفکری که بر مبنای سیستم طراحی شده است. تفکری که برگرفته از ساز و کار یک سیستم است. تفکری که با سیستم‌هایی که معمولاً می‌شناسیم ارتباط دارد. یعنی تفکری که شبیه ساز و کار سیستم است.

جستجویی کوتاه در وب و یا در کتابفروشی‌ها، نشان می‌دهد که درباره تعریف سیستم و تفکر سیستمی و موضوعات وابسته به آن، کتاب و مطلب و مقاله‌های فراوان وجود دارد، تفکّر سیستمی به مدیران کمک می‌کند تا ساختار، الگوها و وقایع را در پیوند با یکدیگر مورد بررسی قرار دهند و تنها به مشاهده اکتفا نکنند. تفکّر سیستمی مبتنی بر نوعی کلّی‌نگری است که با تحلیل، قابل درک نیست.

به عنوان مثال در بدن انسان، نحوهٔ رفتار چشم بستگی به نحوهٔ رفتار مغز دارد. هر زیرمجموعه‌ای که از عناصر تشکیل شود، بر رفتار کلّ سیستم مؤثّر است و این تأثیر حدّاقل به یک زیرمجموعه دیگری از سیستم بستگی دارد. به عبارت دیگر اجزای یک سیستم چنان به هم مرتبطند که هیچ زیرگروه مستقلّی نمی‌تواند از آن‌ها تشکیل شود. با استفاده از تعاریف فوق نتیجه می‌گیریم هر سیستمی را نمی‌توان به اجزای مستقل تقسیم نمود و در نتیجه انتظار اوّلیّه از هدف اصلی سیستم را برآورده نمی‌سازد. در تفکر سیستمی مدیر سازمان تنها به خروجی اکتفا نکرده و برای رسیدن به هدف به یکایک اجزای سیستم توجه خاص می‌کند.

با توجه به تعریف تفکر و تعریف سیستم، تفکر سیستمی را اینگونه می‌توانیم تعریف کنیم:

تفکر سیستمی تفکری است که از روش، قواعد و قوانین سیستم‌ها برای نتیجه‌گیری و تصمیم‌گیری استفاده می‌کند.

مبلغان تفکر سیستمی چنین ادعا می‌کنند که با داشتن تفکر سیستمی، نگاه ما نسبت به مسائل دقیق‌تر و جامع‌تر است و می‌توانیم بهتر تصمیم‌گیری کنیم. همچنین در تفکر سیستمی، تمام اجزا را در کنار هم باید در نظر بگیریم. نه به شکل مجزا و مستقل. چرا که هر جزء، به تنهایی قابل درک نیست. در واقع درک مستقل بدون در نظر گرفتن سیستم، منجر به درکی ناقص و ناکارآمد خواهد شد.

نمونه ساده این نوع تفکر را در صنعتی شدن زندگی بشر می‌توانیم ملاحظه کنیم. تنها با یک تغییر، تمام زندگی انسان دگرگون شد و مشکلات حل نشده فراوانی برای انسان به وجود آورد. چرا که به انسان و جامعه به شکل یک سیستم نگاه نشد. یک عنصر جدید وارد شد. این عنصر جدید تمام مناسبات و مسائل دیگر انسان‌ها را تحت تأثیر قرار داد. مسائل اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و حتی مسائل مربوط به سلامت.

انسان خیال کرد که با صنعتی شدن، زندگی بهتری خواهد داشت. در حالی که نتیجه برعکس بود. چرا؟ تنها به دلیل نبود تفکر سیستمی و نگاه جامع به مسائل.

توجه داشته باشید که حتی داشتن تفکر سیستمی به خودی خود برای حل مسائل بشری کافی نیست. ولی این نوع تفکر، ویژگی‌های خوبی نسبت به انواع دیگر تفکر از جمله تفکر ناآگاهانه دارد.

در سیستم مهندسی فکر، بدون داشتن زیربناهای تفکر، رسیدن به تفکر دقیق و صحیح بی‌معنی است. حتی اگر از سیستم‌ها الگو گرفته باشد. حتی اگر پیشرفته‌ترین سیستم‌ها، مبنای تفکر یک شخص باشد، باز هم ناقص خواهد بود. چرا که نظام تفکر، فراتر از هر سیستمی است و تفکر، خودش یک سیستم یک‌پارچه و جامع است. در حالی که تفکر سیستمی، برگرفته و الهام گرفته از سیستم‌های خارجی است که معمولاً انسان‌ها با آن درگیر هستند.

این تفاوت بزرگ بین تفکر سیستمی و مهندسی فکر را به خاطر داشته باشید تا در آینده به مشکل مفهومی برنخورید.

تفکر سیستمی در کنار روش‌های دیگر تفکر قرار می‌گیرد از جمله تفکر انتقادی، تفکر خلاق، تفکر طراحی و… . در حالی که مهندسی فکر، سیستم متکامل تفکر به شکل مستقل از هر روشی است. در واقع مهندسی فکر، الگوی اساسی شکل‌گیری هر روشی از روش‌های تفکر است. نمونه‌های یاد شده می‌توانند قسمتی از این روش‌ها باشند. مهندسی فکر الگویی است که تمام مسائل مربوط به تفکر را در خود جای می‌دهد و هر تلاشی برای یافتن نقطه‌ای خارج از آن، منجر به برگشتن به داخل این سیستم خواهد شد.

چرا تفکر سیستمی؟

رویکرد تفکر سیستمی به طور بنیادین با روش‌های تحلیلی سنتی فرق می‌کند. روش‌های تحلیل سنتی، بر تفکیک سیستم به اجزای قابل مطالعه متمرکز بود، در واقع ریشه‌ی کلمه‌ی انگلیسی تحلیل یعنی Analysis، به معنای شکستن اجزای تشکیل‌دهنده است. در مقابل، تفکر سیستمی بر این متمرکز است که چطور موضوع مورد مطالعه با سایر اجزای سیستم در تعامل است. این بدان معنی است که به جای اینکه اجزای کوچک‌تر سیستم به طور جداگانه مورد مطالعه قرار گیرند، تفکر سیستمی چشم‌انداز خود را گسترش می‌دهد تا تعداد تعاملات بیشتری را در نظر بگیرد. بنابراین، نتایج حاصل از تفکر سیستمی، چیزی کاملا متفاوت از نتایج به دست آمده از روش‌های تحلیل سنتی است؛ به خصوص زمانی که مسئله‌ی مورد مطالعه از نظر ساز و کار و پویایی پیچیده باشد یا بازخوردهای فراوانی از عناصر داخل یا خارج سیستم بر آن تأثیر بگذارند.

ویژگی‌های تفکر سیستمی باعث شده است تا دشوارترین نوع از مسائل به روشی اثربخش‌تر حل شوند. تفکر سیستمی به تحلیل مسائلی که موضوعات پیچیده‌ای دارند، مسائلی که به شدت به گذشته و عوامل متعددی وابسته هستند و مسائلی که ریشه در هماهنگی‌های نامؤثر عناصر درگیر دارند، می‌پردازد. حوزه‌هایی که تفکر سیستمی توانسته است ارزش خود را به اثبات برساند، عبارتند از:

  • مسائل پیچیده‌ای که دارای بازیگران زیادی است و نیاز به مشاهده‌ی تصویری بزرگ از مسئله دارد؛
  • مسائل تکرارشونده‌ یا مسائلی که به مرور زمان با انجام اقدامات اصلاحی رو به وخامت می‌گذارند؛
  • موضوعاتی که یک اقدام بر محیط کلی موضوع، چه محیط طبیعی چه محیط رقابتی، تأثیر می‌گذارد (یا از آن تأثیر می‌پذیرد)؛
  • مسائلی که راه‌حل‌های آن آشکار نیستند؛
 

تفکر، ابزار ما برای رسیدن به نتیجه است. حال اگر این ابزار،‌ قابلیت‌ها و ویژگی‌های آن را نشناسیم،‌ چطور می‌توانیم بهترین بهره را از آن ببریم.

تصور کنید پیشرفته‌ترین کامپیوتر را در اختیار دارید. ولی هیچ چیزی از آن نمی‌دانید و روش استفاده از آن را بلد نیستید. آیا می‌توانید بهترین برنامه‌ها را با آن بنویسید؟ آیا می‌توانید زیباترین عکس‌های گرافیکی را با آن طراحی کنید؟ آیا می‌توانید از آن برای ساماندهی یک شرکت بزرگ استفاده کنید؟ قطعاً خیر. تا روش استفاده صحیح از یک ابزار را بلد نباشیم، نمی‌توانیم از آن بهره‌ای ببریم. تفکر نیز چنین وضعیتی دارد. تفکر یک ابزار است. هر لحظه از آن استفاده می‌کنیم. ولی روش استفاده از آن  را نمی‌دانیم. چون هیچ آموزشی برای آن وجود نداشته است. طبیعی است که نتوانیم به خوبی از آن بهره‌مند شویم. همین اتفاق درباره خلاقیت و تفکر خلاق نیز می‌افتد. چرا که خلاقیت و تفکر خلاق، زیرشاخه‌های تفکر هستند.

اگر تفکر را به شکل یک سیستم بشناسیم بهتر می‌تونیم ازون استفاده کنیم؛

 

چرا یک مدیر باید تفکر سیستمی رو درک کنه؟

دقت کرده‌اید وقتی نوع خاصی از اتومبیل را که خریداری می‌کنید، از آن به بعد احساس می‌کنید که تعداد آن مدل اتومبیل‌ها در شهرتان انگار زیاد شده‌اند. در حالی که اغلب این گونه نیست. این ما هستیم که فیلترهای ذهنی خودمان را تغییر داده‌ایم؛
تصور کنید یک  مدیر در حوزه بازاریابی، فروش و ارتباط با مشتریان تخصص بالایی داره، چنین شخصی تمامی روندهای کسب و کار رو از دیدگاه اهمیت دادن به مشتری می‌بینه. چنین شخصی قبل از تحویل محصول به مشتری، به دنبال ترغیب مشتری به خرید است و بعد از تحویل محصول هم به تعمیق ارتباطان با مشتری و ترغیب او به خرید بیشتر تاکید می‌کند.

 چنین فردی، انگار مدل ذهنی خودش و فیلترهای ذهنی خودش را به عنوان نظریه و قوانین توسعه کلی کسب  و کار در نظر می‌گیرد. 

در چنین سازمانی این اتفاقات می‌افتد:

۱) سرمایه گذاری زیادی در بخش‌های مربوط به بازاریابی و فروش انجام می‌گردد. واحدهای مجزای ارتباط با مشتری، صدای مشتری، CRM، هوش کسب و کار و تحلیل داده شکل می‌گیرند بدون اینکه محدودیت‌های رشد سازمان از دیدگاه سیستمی لحاظ شود. در چنین مواردی، اغلب موفقیت‌های سازمان به این واحد‌ها نسبت داده می‌شود.

۲) به طور متوسط ارتقای شغلی در واحدهایی که با مشتری سروکار دارند، بیشتر و نرخ تنبیه و توبیخ و اخراج بیشتر خواهد بود. اما با توجه به اینکه با سرعت بالایی، تیم‌های کاری این بخش تشکیل می‌شوند و خود سازمان هم هنوز نمی‌داند از این تیم‌های کاری چه می‌خواهد، پس صرفا مراحل بلوغ را طی می‌کنند و ترک کار و تغییر و تحول در آنها بسیار زیاد است. 

۳) با توجه به اینکه محدود بودن طبیعت منابع است و منابع مالی هم از این قاعده خارج نیستند، پس سرمایه گذاری بیش از حد در واحدهای فروش، بازاریابی و ارتباط با مشتری، برابر است با کاهش سرمایه گذاری در سایر بخش‌های سازمان. 

۴) در نهایت اتفاقی که می‌افتد این است که کیفیت سایر بخش‌های سازمان به تدریج کاهش می‌یابد و این کشتی نمی‌تواند به صورت متعادل و یکپارچه به سمت هدف حرکت کند. هرچند که تمرکز بر روی چند واحد محدود هم نمی‌تواند سازمان را نجات دهد. زیرا اگر واحدهای مختلف یک سازمان را به عنوان یک زنجیر تداعی کنیم که بار سازمان را تحمل می‌کنند، باید بدانیم که مقاومت هر زنجیر را ضعیف‌ترین حلقه آن تعیین می‌کند. 

 

 هر مدیری تلاش می کند بخشی از سازمان را که بهتر و بیشتر درک کرده است رشد دهد و فراموش می کند سازمان بخش های دیگری هم دارد که قرار است با تعامل تمام این بخشها سازمان به هدف خود برسد. و در انتها “اگر واحدهای مختلف یک سازمان را به عنوان یک زنجیر تداعی کنیم که بار سازمان را تحمل می‌کنند، باید بدانیم که مقاومت هر زنجیر را ضعیف‌ترین حلقه آن تعیین می‌کند. “

 

جمع‌بندی

اگر واقعاً به دنبال تفکر سیستمی هستید، باید از ریشه‌های واقعی شروع کنید. طبق اصول تفکر سیستمی روابط علت و معلولی را درک کنید. تا اصل و ریشه تفکر را نتوانید درک کنید، بقیه مسائل مربوط به تفکر را حل نخواهید کرد. ولی خود تفکر سیستمی این ریشه را در اختیار شما قرار نخواهد داد. چرا که تفکر سیستمی، یک برداشت از تعدادی از الگوهای تجربی حل مسأله از جمله سیستم‌هاست.

در حالی که تفکر، چیزی فراتر از تجربه است. چیزی که از آن با عنوان تفکر هوشمندانه یاد می‌کنیم، مجزا از الگوهای تجربی و ناقص است. رسیدن به چنین تفکری نیازمند دو نکته بسیار اساسی است.

اول درک قدم به قدم اصول به صورت دقیق و توجیه پذیر به شکلی که حالت دیگری قابل تصور نباشد.

و قدم دوم، تمرین و دست‌یابی به مهارت پیاده‌سازی آن در لحظه لحظه زندگی است.

در غیر این صورت، هیچ تفکر صحیح و سازنده‌ای شکل نخواهد گرفت.

پیشنهاد می‌کنم در رابطه با دانش مهندسی فکر و همچنین ذهن هوشمند مطالعه کنید. اگر واقعاً به موضوع تفکر و رشد آن علاقه‌مند هستید، هیچ آموزشی اصولی‌تر و سیستمی‌تر از مباحث مهندسی فکر نخواهید یافت. چرا که مهندسی فکر، سیستمی است که خودش را توجیه و اثبات می‌کند و بعد از آن می‌تواند هر سیستم دیگری را تحلیل کند. مباحث مربوط به این سیستم بسیار گسترده و دقیق هستند و پیمودن این مسیر نیازمند برنامه و جدیت است.

جالب است که برای یادگیری هر چیزی در زندگی وقت می‌گذاریم ولی هیچ وقت با خودمان فکر نکردیم که برای فکر کردن، نیاز به آموزش داریم. اینگونه شد که از فکر کردن بدون آگاهی استفاده می‌کنیم.

درصـد پیشـرفت شما در این مسیـر:
مسیر دیزاینر 46.4%
گـام بعــدی :
3-منابع

دوستش داشتید؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *