درحال انتقال

مردم‌نگاری و طراحی محصول | Ethnography

Designer comunity-جامعه دیزاین

مردم نگاری Ethnography عبارت است از مطالعه دقیق و همه جانبهٔ تظاهرات مادی و غیر مادی فعالیت‌های انسانی در جامعه‌ای محدود. این تعریف و خصوصاً اصطلاحات «دقیق» و «همه‌جانبه»، باعث شده‌است که مردم نگاری و مردم‌شناسی اشتباه شود. اما عبارت «تظاهرات مادی و غیر مادی فعالیت‌های انسانی»، قلمرو مردم نگاری را محدود می‌کند.

ماهیت اجتماعیِ طراحی و لزوم شناخت «انسان‌» در معنای عام و «کاربر» به‌صورت خاص توسط افراد دیزاینر و طراحان، منجر شد که در اواخر قرن بیستم (حدود ۱۹۸۰) مردم‌نگاری به عنوان روش و رویکردی برای شناخت عمیق کاربران وارد حوزه‌ی طراحی شود و ترویج استفاده از آن در این حیطه باعث دست یافتن به نتایج سودمندی گردد. امروزه از مردم‌نگاری به عنوان یکی از مراحل اصلی و اولیه در پروژه‌های طراحی انسان‌محور(HCD: Human-Centered Design) استفاده می‌شود؛ روشی که به‌کارگیریِ صحیح آن باعث پدید آمدن درکی عمیق از کاربر و مخاطبِ طراحی شده و در نتیجه طراحی‌های متناسب‌تر و مفیدتری عرضه می‌شود.

البته لازم به ذکر است که مردم‌نگاریِ طراحی با مردم‌نگاری‌های رایج در‌ انسان‌شناسیِ کلاسیک تفاوت‌هایی داشته و طراحی به سمت کاربردی‌سازی این روش پیش رفته است؛ از عمده‌ترین این تفاوت‌ها می‌توان به هدف از انجام مردم‌نگاری و مدت زمان آن اشاره کرد. در حالی که انسان‌شناسان برای شناخت دقیق و عمیق جنبه‌های مختلف فرهنگ یک گروه، گاه ممکن است تا چندین سال در بین آن‌ها زندگی کنند ( طوری‌که به ‌نوعی خود به بومی آن منطقه تبدیل می‌شوند)، مردم‌نگاری‌های حوزه‌ی طراحی در دوره‌های کوتاه مدتِ چند ساعته، چند روزه و نهایتاً چند هفته‌ای انجام می‌شود و هدف آن‌ها شناختِ قسمتی از فرهنگ است که در پروژه‌ی طراحیِ پیش رو دخیل بوده، روی آن‌ها اثر می‌گذارد و متقابلاً از آن‌ها تأثیر می‌گیرد. مردم نگاری در طراحی را با توجه به جامعه هدف و نوع نتیجه‌ی مورد انتظار، می‌توان از طرق مختلفی مثل ویدیو اتنوگرافی، فوتو اتنوگرافی، مصاحبه‌های اتنوگرافیک ، مشاهده‌ی اتنوگرافیک و… و یا تلفیقی از این روش ها انجام داد.

متن پیش رو به تبیین کامل رابطه‌ی بین مردم‌نگاری و طراحی پرداخته است. این متن ترجمه‌ی بخش عمده‌ای از فصل آخر کتاب انسان‌شناسیِ طراحی (Design Anthropology, Theory And Practice: 2013) می‌باشد. کتاب مذکورکه از معدود منابع موجود در حوزه‌ی انسان‌شناسی طراحی است، متشکل از مجموعه‌ای از چهارده مقاله است که توسط افراد مختلفی که در این حوزه کار می‌کنند تألیف شده و وندی گان (Wendy Gunn) ، تون اتو (Ton Otto) و ریچل شارلوت اسمیت (Rachel Charlotte Smith) وظیفه‌ی جمع‌آوری و ویرایش این مقالات را بر عهده داشته‌اند. این کتاب برای نخستین بار در سال ۲۰۱۳ توسط انتشارات آکادمیک Bloomsbury منتشر شده است.

مردم‌نگاری و طراحی، مردم‌نگاری در طراحی… مردم‌نگاری به‌وسیله‌ی طراحی

کیت مورفی (Keith M. Murphy) و جورج مارکوس (George E. Marcus)

در دهه‌های اخیر همکاری انسان‌شناسان و طراحان با یکدیگر در پروژه‌های مختلفِ مشارکتی تبدیل به امر رایجی شده‌ است. این همکاری اغلب ‌در راستای بالا بردن کیفیت کار طراحان در خلق چیزهای جدید در دنیا _ با در نظر گرفتن بُعد اقتصادی _ و تبدیل دنیا به مکانی بهتر برای زیستن، صورت می‌گیرد. با این‌حال تا همین اواخر تلاش‌های زیادی برای شکل‌دادن به این رابطه به عنوان یک رشته‌ی منسجم و مستقل شده است؛ رشته‌ای با یک بدنه‌ی علمی، روش‌های مخصوص و فرضیه‌هایی تحقیقاتی که با اعضای جامعه علمی به اشتراک گذاشته ‌شود.

با وجودِ رویکردهای مختلفی که ممکن است ناظر به این رابطه ارائه شده باشد، یک نخ بین همه‌ی آن‌ها وجود دارد که انسجامشان را به عنوان یک تلاش جمعی گسترده فراهم می‌کند. در حالی‌که هدف‌های اختصاصی و چهارچوب‌های نظریِ پروژه‌ها متفاوتند، ترکیب کلی اعضای آن‌ها و مسیرهایی که باید برای رسیدن به شواهد مربوط به پروژه بگذرانند ، حداقل به‌صورت سطحی همپوشانی قابل توجهی دارند. عمده کارهایی که توسط گروه‌هایی شامل انسان‌شناسان، طراحان، مهندسان، کاربران نهایی و ذی‌نفعانِ متنوع دیگر ارائه می‌شود، پروژه‌هایی با هویتی مشخص هستند. اگر بخواهیم زمینه‌ی چند مورد از این پروژه‌ها را نام ببریم می‌توان به پروژه‌های مربوط به کیفیت زندگی، اقلیم فضاهای داخلی و بازی‌های فیزیکی و دیجیتالی برای بچه‌ها اشاره کرد. بودجه این پروژه‌ها از طریق صنایع خصوصی ، منابع دولتی یا هر دو حاصل می شود و برخی از نتایج آن‌ها برای ضمانت وجود و قابل اجرا بودن پروژه در مراحل اولیه ارائه می‌شود ( هر چند این نتایج خیلی مهم نباشد؛ مانند ارائه مراحل و جزئیاتِ پروژه). بنابراین ، در حالی که ممکن است هیچ روش متعارفی برای انجام انسان‌شناسی طراحی نباشد، به نظر می‌رسد برخی توافق‌های ضمنی به‌عنوان سازوکار‌هایی که در آن دستورکاری پایه برای انسان‌شناسی طراحی ارائه شده‌باشد وجود دارد.

یکی از اصلی‌ترین ویژگی‌های انسان‌شناسی طراحی «تأکید مستقیم بر سود و فایده» (Direct Emphasis On The Utility) نام دارد، در واقع می‌توان آن را ضرورت استفاده از روش‌های مردم‌نگارانه برای نوعی طراحیِ انسان‌گرا دانست؛ روش‌هایی که به زمینه‌های فرهنگیِ پویا که به وسیله‌ی اشیاء و اموراتِ طراحی‌شده وکاربرانِ آن‌ها بازتولید می‌شوند، می‌پردازد. همانگونه که نتایج حاصل از نخستین همکاری‌ها بین انسان‌شناسان و طراحان نشان می‌دهد، مردم‌نگاری چیزهای زیادی برای عرضه به طراحی دارد.

در یک بخش عمده از این تعامل ، مردم‌نگاری ِکاربرگرا طراحی را به روشی برای دستیابی به جنبه‌هایی از واقعیت مجهز می‌کند که معمولاً در حدس و گمان های طراحانه درنظر گرفته نمی‌شوند؛  همچنین این روش داده‌هایی را تولید می‌کند که از کاربرد واقعی اشیاء و اموراتِ طراحی‌شده در طیف وسیعی از اقدامات فرهنگی مربوطه استخراج می شود؛ داده‌هایی که به‌عنوان مواد اولیهی مهم در فرایند طراحی به‌کار می‌روند. یکی دیگر از مزایای مردم نگاری برای طراحی ، در اختیار قرار دادن نوع دیگری از تعاملِ نظری نسبت به مدلی است که بیشتر طراحان به آن عادت دارند. در نهایت، مردم‌نگاری حتی می‌تواند ماهیت مشارکت در کار طراحی را با با عرضه‌ی یک جهت‌گیری کاملاً توسعه یافته نسبت به مشارکت (An Already Well-Developed Orientation) – به ویژه در رویکردِ طراحی مشارکتی – به‌وسیله‌ی حساسیت انسانشناختی نسبت به جامعه دگرگون کند.

با این وجود به همان اندازه که رابطه بین انسان شناسی و طراحی بسیار مهم است، نمی توانیم توجه کنیم که این رابطه از لحاظ تاریخی، یک طرفه و با تأکید غالب بر مزایای انسان‌شناسی برای طراحی، بدون در نظر گرفتن هیچ پتانسیلی از جانب طراحی برای انسان‌شناسی بوده‌است. در این چیدمان، طراحی (Design) – یا اگر بخواهیم دقیق‌تر بگوییم، طراحی‌کردن (Designing) – معمولا به‌صورت یک وضعیت ابتدایی مفروض می‌شود در حالی که انسان‌شناسی – که معمولاً به ابزار اصلیِ خود، مردم‌نگاری تقلیل می‌یابد- به عنوان یک مؤلفه‌ی مهم اما در عین‌حال تکمیلی از فرایند طراحی هدف‌گرا معرفی می شود. به عبارت دیگر، در بیشتر موارد ارتباط بین انسان‌شناسی و طراحی نامتقارن است، یعنی تقریباً می‌توان گفت انسان شناسی به‌صورت انحصاری تابع نیازهای طراحی است. این وضعیت، به تعبیری برخلاف نقش کلاسیکِ انسان‌شناسی که از طریق بینش مردم‌شناختی در پروژه‌های توسعه‌ی اواخر قرن بیستم دخالت می‌کرد نیست؛ اما با یک تفاوت مهم همراه است. در این مشارکت همیشه رنگ و بویی از نافرمانی وجود داشته‌است ( البته نمی‌توان آن را نوعی خرابکاری دانست). یک منتقد داخلی که با وجود مخالفتش، در نقشی که انسان‌شناسان در پروژه‌های مربوط به توسعه بازی کرده‌اند مشارکت می‌کند معمولا توسط رویکردهای مثبت‌نگر به دانش و ایده‌های هنجارآمیزِ مربوط به توسعه و پیشرفت هدایت می‌شود. با این‌حال در پروژه‌های طراحی، انسان‌شناسان در کنار طراحانی که به ساختِ چیزها و حل مسائل مشغولند، کار می‌کنند؛ کسانی‌که حداقل از نظر فکری همان نظرات مشابهی را که باعث پدید آمدن تصورات واقعی، ظریف، متهورانه و انسان‌گرایانه از جامعه می‌شود به اشتراک می‌گذارند؛ حتی از طریق رسانه‌ها و مهارت‌های ارائه‌ی کاملا متفاوت ( برای مثال طراحان بیشتر از نوشتن، طرح می‌زنند و بیشتر از گوش‌دادن به بصری‌سازی می‌پردازند). در حالی‌که حین مشارکت در پروژه‌های طراحی ، در برخی موارد ممکن است مکالمه‌ی متقابل ، به‌خصوص در لحظه‌هایی که به‌صورت غیرمنتظره باید به ایده‌پردازی و طوفان مغری (Brainstorming) پرداخت، برای انسان‌شناسان خوشایندتر باشد اما آهنگ کار معمولا براساس نیازهای فنّی، حل مسئله‌ی کاربردی و بازاریابی می‌چرخد.

جامعه‌ی انسان شناسان همچنان مخاطبان اصلی برای مردم‌نگاریِ فراشناختی (Meta-Critical)  در مورد پروژه‌های مشارکتی هستند؛ اغلبِ انسان‌شناسانی که در این پروژه‌ها شرکت می‌کنند تمایل دارند علاوه بر نقش‌هایی که انتظار می رود در پروژه های طراحی برعهده گیرند، نقش بازتابندگی (Reflexively) را نیز به‌عنوان ارزش اضافی ایفا کنند. اگرچه هیچ‌کس از انسان‌شناس نمی‌خواهد که در این شرایط یک نقد بازتابنده انجام دهد، ماهیتِ مشارکتی که وی در آن نقش دارد، معمولاً به عنوان یک کارشناس فرهنگی در مورد کاربران و محیطهایی که پروژه روی آن‌ها تأثیر می‌گذارد، او را وامیدارد که – به صورت رسمی یا غیر رسمی- خود نیز به عنوان گزارشی در راستای اصول انسان‌شناسی وکنجکاویِ مردم‌نگارانه‌ی بی حد و مرزش در مورد همه‌ی امورات اجتماعی ( که شامل پروژه‌های طراحی نیز می‌شود) عمل ‌کند.

آن‌چه در مورد تجسمات مرتعشِ انسان‌شناسی طراحی بسیار مهم است این است که در دوره‌ی معاصر یک رابطه‌ی مجدد و متعادل نسبت به رابطه‌ی نامتعادلِ تاریخی، بدون آسیب رساندن به یکپارچگی و اتحاد موجود بین طراحی و انسان‌شناسی به وجود می‌آید. به‌نظر می‌رسد که طراحی نیز ماهیتاً موارد زیادی برای عرضه به انسان‌شناسی دارد.

از دیدگاه ما ، مهم‌ترین نقطه نفوذ بین طراحی و انسان‌شناسی روش مردم‌نگاری است، شیوه‌ی پیچیده‌ای از مشارکت که در هسته‌ی انسان‌شناسی قرار داشته و در زمینه‌های متعددی از طراحی بسیار مفید بوده است. مردم‌نگاری امری لازم (Sine Qua Non) در شناخت بستر (Field) است؛ چه وقتی‌که آن را هسته‌ی انسان‌شناسی به عنوان یک رشته‌ی دانشگاهی بدانیم و چه زمانی‌که آن را به‌ عنوان یک ابزارِ روش‌شناختی در نظر بگیریم. مردم‌نگاری نقطه تماس اصلی بین محققان، موضوع تحقیق و اشیای مربوط به آن‌ها است؛ نقطه‌ای که روابط تحقیقاتی معنی‌دار برای اولین بار شکل گرفته، دگرگون شده و به چالش کشیده می‌شود. مردم‌نگاری فضایی را برای انتقال فراهم می‌کند، جایی‌که مواد و شیوه‌های زندگی همان‌گونه که در واقعیت هستند بازتولید شده و به نوعی از انرژی جدید تبدیل می‌شوند که برای تولید دانش استفاده می‌شود. مطمئناً تولید دانش در حوزه‌های انسان‌شناختیِ زیادی در جریان است، اما این تولید دانش اغلب با احتمالات و شرایطی ضمنی‌ که در مردم‌نگاری مطرح شده آغاز می‌شود. در حالی‌که مردم‌نگاری محدود به بازیابیِ اطلاعات از اشیاء، شیوه‌ها، گفته‌ها، نگاه‌ها و سایر داده‌های واقع‌شده در بستری که مردم‌نگاران با آن روبرو می‌شوند نیست، اما می‌توان گفت همیشه احتمالاتِ انباشت‌شده‌ی مفید برای (Speculative Possibilities) مردم‌نگاری به‌نوعی به آن‌ها وابسته است. از آن‌جا که طراحی ذاتاً به دنیای اجتماعی پیوند خورده ‌است ، بنابراین در سلسله‌ای از اشیاء تعبیه شده است _ یعنی، مجموعه‌ای از چیزهایی که از مطالب مختلفی ساخته شده تا طراحی (Design) در آن موجودیت پیدا کرده و از جهان اجتماعی حمایت کند_ و به همین خاطر، مانند مردم‌نگاری، طراحی هم یک نقطه تماس با جهان اجتماعی و فضایی برای دگرگونی است. به نظر ما می‌رسد که قرار دادن این دو ( طراحی و مردم‌نگاری) در کنار یکدیگر و ردیابی همگرایی‌ها و واگرایی‌های آن‌ها بهترین نقطه برای شروع جستجو در این مورد است که طراحی چگونه می‌تواند انسان‌شناسی را تغییر شکل دهد.

رابطه طراحی و انسان‌شناسی یکی از مؤثرترین نقاطی است که می تواند در مورد شرایطِ کارمشارکتی فکر کند، مشارکتی که به نوبه خود شرایط میدان و زمینه‌ای که بسیاری از تحقیقات مردم‌شناختی به آن بستگی دارد را نیز مشخص کند. دلالت بر مردم‌نگاری در این رابطه، می‌تواند به وضوح با استفاده از آزمایش‌های طراحی به عنوان وسیله‌ای ( منبعی از تکنیک‌ها، شرایط و فرم‌ها ) برای تولید مردم‌نگاریِ معاصر در برابر مفهوم کلاسیک کار میدانی دیده شود. لذا در ادامه‌ی این مقاله، ما می‌خواهیم احتمالات ناظر به نوع جدیدی از تحقیقات مردم‌نگارانه را بررسی کنیم، احتمالاتی که به‌طور تاریخی در جاه‌طلبی‌های انضباطی (Disciplinary Ambitions) انسان‌شناسی تکامل یافته‌اند؛ همان‌طور که توسط بینش‌ها، شیوه‌ها و آموزش‌های طراحی نیز شکل گرفته‌اند.  

مردم‌نگاری در گذشته و اکنون

 کار میدانی مردم‌نگارانه دیگر آن چیزی نیست که در گذشته بوده‌ است (Faubion And Marcus 2009). مکان‌هایی که اکنون مردم‌نگاران بازدید می‌کنند دیگر مانند زمانی نیست که انسان‌شناسی برای نخستین بار به عنوان یک رشته ظاهر شد. حتی مقاصد سنتی (و مطمئناً ایده‌آل) انسان‌شناسان، جوامعی در مقیاس کوچک، امروزه عمیقا با جریان‌های جهانی و نیروهای فراملّی که سرچشمه ای فراتر از مرزهای روستایی و منطقه‌ای دارند، در هم تنیده شده‌اند. با وجود این‌که برخی از تحقیقاتِ با کیفیت همچنان در برخی از این میدان‌های سنتی در حال اجرا هستند، اما غیرممکن است که انتظار داشته باشید بدون درنظرگرفتن پدیده‌های مختلفی که به وسیله‌ی مشاهده‌ی مشارکتیِ صِرف در میدان پدیدار نمی‌شوند، یک کار مردم‌نگارانه‌ی قوی انجام دهید؛ و این موضوع باید به عنوان یک قانون اساسیِ عملی برای «میدان» در کارهای میدانی در نظر گرفته شود؛ نه فقط تابعی از سفر مردم‌نگار به مکان‌های تحقیقاتی. امروزه وقتی کسی مردم‌نگاری‌ها را می‌خواند، می‌خواهد به آن‌چه که «روندِ تحقیق» در طول مسیر تولید کرده است نیز دسترسی داشته‌ باشد؛ به شرایط، زمینه‌ها و ساز و کارهایی که قبل از این‌که افراد به محیط کلی (Mise-En-Scene) و اصلیِ میدان تحقیقی که با آن مواجه بودند بروند، خود پیش‌زمینه‌ای برای تحقیق هستند. تحققِ این قضیه به فضاهایی برای مداخله احتیاج دارد، از جمله یک نقش فعال برای تولید موقعیت‌های مناسبِ آزمایش در راستای ساخت جمعی و مادی مفاهیم. به عبارت دیگر، استفاده از کار استودیویی در قالب‌های مختلف خود، که نوعی از فعالیتی است که طراحان مختلف به عنوان روش خاص خود به‌کار می‌برند، می‌تواند مفید باشد. 

علی‌رغم واقف بودن به تحولات اساسی و پیچیده‌ای که «میدان» ها طی چند دهه گذشته متحمل شده‌اند، روش‌هایی که امروزه مردم‌نگاران به عنوان اصول تحقیق مردم‌نگارانه از آن‌ها استفاده می‌کنند عمدتاً بدون تغییر باقی مانده‌اند ( برای مثال می‌توانید یادداشت‌ها و جستارهای کلاسیک انسان‌شناسی (۱۹۶۷ [۱۹۵۱]) را با یک روش جدید در مورد مردم‌نگاری مجازی مقایسه کنید، Boellstorff Et Al. 2012). بیشترِ این روش‌ها در ابتدا از شرایط خاصِ – اعم از فکری و مادی – پدیده آمده در موقعیت‌های ابتداییِ کار میدانی ناشی شده‌اند. به عنوان مثال، ثبت دقیق زندگی روزمره از طریق یادداشت‌برداری ، هنوز هم محور روش‌شناسی مردم‌نگاری معاصر است؛ هم در انسان‌شناسی آکادمیک و هم در نوع غیرآکادمیک آن. در حالی که شیوه‌ی کلیِ مشاهدات دقتمند، جزئی و غیر منتظره در بازدید از سرزمین‌های خارجی برای مدتی طولانی روندِ توسعه‌ی مردم‌نگاری را پیش‌گویی می‌کند، در اواخر قرن نوزدهم یادداشت برداری بهترین و دقیق‌ترین شکل مکتوبی بود که دانشمندانِ علوم اجتماعیِ علاقمند به مستند کردن پدیده‌های اجتماعی_فرهنگیِ ناشناخته، در دسترس داشتند. رونویسی دقیق از زبان‌های بومی از طریق مصاحبه با سخنگویان محلی، فرآیندی بود که در آمریکا توسط فرانتس بوآس (Franz Boas) و شاگردش ادوارد ساپیر (Edward Sapir) صورت می‌گرفت، عملی که نه تنها به خاطر تمایل به درک تنوعات زبانی و فرهنگی بلکه با احساس نیاز به نجاتِ میراث زبانیِ گروه‌های زیادی از هندی_آمریکایی‌هایی که  به سرعت در حال ناپدید شدن بود، انجام می‌شد. و شاید مشهورترین حرکت، مشارکت‌های برونیسلاو مالینوفسکی (Bronislaw Malinowski) برای توسعه‌ی مشاهده‌ی مشارکتی دراز مدت بود که به همان اندازه که زمینه‌ی آن را سؤالات تحقیقاتی که خود در جزایر تروبریاند (Trobriand Islands) مطرح کرد فراهم می‌کرد، توسط سیاست‌های بین‌المللی در طول جنگ جهانی اول نیزخواسته شده بود.

اما همان‌گونه که گفتیم، زمانه تغییر کرده‌است. بیشتر مردم‌نگاران هنوز به نقاط دور از خانه سفر می‌کنند ، اما بسیاری نیز در جوامع خود کار می‌کنند. پیشرفت‌های صورت گرفته در تکنولوژی صوتی و تصویری باعث شده دستگاه‌های ضبط کوچک‌تر، ارزان‌تر و بسیار قدرتمند شوند، و این به نوبه خود به مردم‌نگاران اجازه داده است تا انواع جدیدی از داده‌ها را در حجمی که قبلاً غیرقابل تصور می‌نمود، گسترش دهند. بهبود مداوم سخت‌افزار و نرم‌افزار کامپیوتر به ما این امکان را داده تا روش‌های جدیدی را برای تجزیه و تحلیل این داده‌ها به‌دست آورده و نه تنها سؤالات تحقیق جدید ، بلکه انواع جدیدی از سوالات تحقیق را نیز به دست آوریم. در ضمن، ماهیت مشارکت در کار مردم‌نگارانه به‌طرز چشمگیری تغییر کرده‌است، طوری‌که نه تنها یک میزبان (Host) از مشارکت‌کنندگانِ جدید را در کنار اطلاع‌رسان‌های (Informants) سنتی شامل می‌شود، بلکه شبکه‌ای بسیار پیچیده از نکات اخلاقی _ حتی بسیار پیچیده‌تر از آن‌چه در پیشگویی‌های مربوط به مردم‌نگاری تصور می‌شد_ را نیز در بردارد. به نظر می‌رسد این‌که «کجا و با چه کسی» کار کنیم، نسبت به اینکه «چگونه» کار کنیم دچار تحولات سریع‌تری شده‌است. این بدان معنی است که اشکال متعارف تحقیقات مردم‌نگاشتی در یک زمین تحقیق که در آن سکونت داریم کاملاً متفاوت از نمونه هایی است که به یک زمین تحقیق متفاوت می‌رویم. اگرچه این قضیه به هیچ وجه یک نقص مهلک نیست، اما از نظر ما، ممکن است در واقع مانع از توسعه‌ی مداوم مردم‌نگاری به عنوان یک نوع متمایز از تحقیق در مورد جزئیات واقعیت اجتماعی شود. یک محافظه کاری عمیق (اما پرجنب و جوش و عمدتاً پذیرفته‌شده) در فرهنگ حرفه‌ای انسان‌شناسی وجود داردکه باعث کاهش سرعت نوآوری به سرعتی مشابه یخبندان می‌شود. تغییر اتفاق می‌افتد، اما معمولاً از درون به وجود آمده و از طریق پیچش‌ها و اصلاحات کوچک در وضعیت موجود، آشکار می‌شود. آن‌چه ما تمایل داریم به‌جای آن انجام دهیم این است که به بیرون از حیطه‌ی انسان‌شناسی نگاه کنیم، فراتر از مردم‌نگاری، برای یافتن سایر سیستمهای تفکر و تمرین پیشرفته که وقتی در کنار و در داخل کار مردم‌شناختی قرار گیرند می‌توانند به ما کمک کند تا به‌طور عمده ساختارهای اساسیِ آن‌چه مردم‌نگاران انجام می‌دهند را بازسازی کنیم تا شرایطی را که اکنون در آن هستیم و قرار است به تحقیق ما شکل دهند، بهبود دهیم. از دیدِ ما، طراحی یکی از سیستم‌های تفکر و تمرین است؛ نه فقط به این خاطر که یک رابطه‌ی کاری بین طراحی و انسان‌شناسی وجود داشته است، بلکه با دلایل خاص‌تری در رابطه با همپوشانیِ طراحی و انسان‌شناسی به عنوان حالت و عمل (As Mode And Practice). به نظر می‌رسد که طراحی به‌عنوان یک حوزه‌ی کلیدی در مردم‌نگاری برای جستجوی نقادانه عمل کرده و شاید حتی آن را وارد روند تحقیقاتی خود کند.

مردم‌نگاری و طراحی

وقتی در مورد طراحی صحبت می‌کنیم ، آگاه هستیم که فرمولاسیون ما تا حد زیادی به ایده‌آل سازی و ادغام تعدادی از زمینه های مرتبط، اما کاملاً متنوع متکی است. این می‌تواند منجر به فراخواندن اصول و شیوه های خاص طراحی شود که ممکن است در مقایسه با مشخصات هر رشته طراحی واحد، کاملاً انتزاعی یا حتی بدون کاربرد به نظر برسند. معماری، طراحی صنعتی، طراحی گرافیک، طراحی تعاملی، معماری اطلاعات، مهندسی نرم‌افزار، طراحی مبلمان، برنامه‌ریزی شهری و بسیاری از زمینه های طراحی‌محور دیگر با مواد متفاوت و در مقیاس‌های مختلفی کار می‌کنند و از بعضی جهات، دانش‌جویان این رشته‌ها تحت آموزش‌هایی متفاوت قرار می‌گیرند. با این وجود، بین این رشته‌های مختلفِ طراحی به اندازه‌ی کافی مشترکاتی وجود دارد که بتوانیم از «طراحی» به‌صورت کلی، به شکلی ایده‌آل، بدون تحریف ماهیت کلی هر نوع طراحی به عنوان یک تلاش واحد یا هر رشته‌ی طراحی‌محور، صحبت کنیم.

در حرکات گسترده، طراحی در واقع برخی از جنبه‌های خود را با مردم‌نگاری به اشتراک می‌گذارد. طراحی و مردم‌نگاری هر دو هم به‌عنوان محصول نهایی و هم به‌عنوان فرآیند وجود دارند. اصطلاح طراحی و مردم‌نگاری هنگامی که توسط شاغلین به آن‌ها استفاده می‌شود، نوعی مرجع دو جانبه را به اشتراک می‌گذارد و همزمان بیانگر آن‌‌چه می سازند و آن‌چه می‌کنند است. برای مثال واژه‌ی طراحی معمولا برای توصیف چیزی در جهان، یا شاید به معنای دقیق‌تر چیزهایی که همه تحت یک تفسیر بصری واحد قرار می‌گیرند اطلاق می‌شود. ما می‌گوییم « …طراحی است» ، « …طراحی انجام می‌دهد» ، و «طراحی دارد … » که به‌نظر می‌رسد طراحی به عنوان یک نهاد مستقل و دارای خصوصیات پیوسته در سراسر لحظه‌های مختلف خود، عمل می‌کند. بنابراین، به همین ترتیب می‌توانیم در مورد مردم‌نگاری نیز صحبت کنیم. مردم‌نگاری مانند طراحی و حتی با دقت بیشتری از مردم‌نگاری‌های فردی و سهم‌های مفرد در یک کل بزرگ‌تر تشکیل شده است. در عمل طراحان و مردم‌نگاران در کار خود از یک طراحی یا یک مردم‌نگاری استفاده می‌کنند و محصولات ملموسی را در جهان به وجود می آورند که به‌طور مشخص از عملی کردن اصول و روش‌های آموخته شده ناشی می‌شوند.

در عین حال، طراحی و مردم‌نگاری نه تنها به خروجی تولید شده توسط طراحان و مردم‌نگاران، بلکه به فرآیندهای پیچیده‌ای که محصولات در طی آن تولید می‌شود نیز گفته می‌شود – فرآیندهایی که تقریباً به‌وسیله‌ی شکل محصولاتشان به حاشیه رانده شده‌اند. در هر دو مورد، این فرآیندها به مجموعه خاصی از (کم و بیش) اصول غیرقابل انعطاف و روش‌های اصلی که دانش‌جویان به معرفی آن‌ها در رشته هاشان متکی هستند، گفته می‌شود. علاوه براین، در حالی‌که محصولات نهایی طراحی و مردم‌نگاری تمایل دارند که بیشترین توجه را از کسی که از آن‌ها استفاده می‌کند جلب کنند، متخصصان (در این دو زمینه) فهمیده‌اند که فرآیندها وشیوه‌هایی که اشیای طراحی شده و متون مردم‌نگاری را به وجود می‌آورند، بخش‌هایی ناگزیر و مهم از کل کاری هستند که آن‌ها انجام می‌دهند؛ حتی اگر این روندها عمدتاً برای عموم افراد غیرقابل مشاهده باشند.

طراحی و مردم‌نگاری هر دو بر تحقیقات (Research) تمرکز دارند. آموزش دیدن در هر دو رشته‌ی طراحی و مردم نگاری به شدت مبتنی بر پرورش درکی درست از آن‌چه در گذشته آمده است می‌باشد، از جمله نام ها و کارهای پیشینیانِ تأثیرگذاری که به نوعی بر رشته‌های خود تأثیر گذاشته‌اند _ اگرچه هر دو از تکنیک‌هایی نیز استفاده می‌کنند تا دامنه‌ی  افراد و چیزهایی که به کارشان مرتبط هستند، محدود شود. برای هر دو ، یافتن “آن‌چه قبلاً گفته شده” و “آن‌چه قبلاً انجام شده است” نه تنها برای تولید کار خلاقانه بسیار مهم است، بلکه همچنین نشانگر آشناییِ متخصصان این رشته‌ها به با بدنه‌ای از دانش است. هر دو گروه طراحان و مردم‌نگاران باید مشاهده‌ای دقیق از جهان اطراف خود به عمل آورند و یک نوشتار هدفمند از آن‌چه مشاهده کرده‌اند، ارائه دهند؛ این مورد به‌صورت کاملا واضحی محوری‌ترین جنبه‌ی کار مردم‌نگارانه است، اما طراحان نیز عموماً در تحقیقات مشاهده‌ای درگیر می‌شوند. این تحقیقات اغلب شامل پژوهش در مورد مواد جدید و تکنیک های ساختاری، کارهایی که سایر طراحان انجام داده‌اند و در برخی موارد کاربری محصول مورد نظر است: این‌که مردم چگونه از آن استفاده می‌کنند، چگونه در مورد آن فکر می‌کنند، و در برخی زمینه‌های خاص در مورد آن چه احساسی دارند. بنابراین می‌توانیم بگوییم که هم طراحان و هم مردم‌نگاران این مسئله را تصدیق می‌کنند که توجه به جهان اطرافشان برای فهمیدن و انجام کارهایشان مهم است. کاری که در واقع طراحان و مردم‌نگاران انجام می‌دهند این است که اغلب جزئیات مربوط به واقعیت‌های اجتماعی را نادیده گرفته یا اشتباه متوجه می‌شوند؛ این یکی از جنبه‌های آزاردهنده‌ی مشترک بین دو رشته است _ جنبه‌ای که احتمالاً می‌توان در ادامه همکاری‌هایشان به آن پرداخت.

طراحی و مردم‌نگاری هر دو به طرز نگران‌کننده‌ای مردم محور هستند. هر دو رشته به‌صورت مشابه اما از راه‌های مختلف رابطه‌ی خود را با اجتماع حفظ می‌کنند ( رابطه‌ای که گاهی صوری می‌شود و لزوماً همیشه حقیقی نیست). حتی برای طراحانی که با مردم _ که اغلب با عنوان «کاربر» خوانده می‌شوند_ تنها به عنوان جزئی از یک سیستم پیچیده رفتار می‌کنند، این نتیجه که تقریباً همه‌ی چیزهای طراحی شده به نوعی روی تعاملاتِ بین مردم اثر گذاشته و آن‌ها را دوباره شکل می‌دهد، هم مستقیم و هم غیرمستقیم، اجتناب ناپذیر است. با این حال به همان اندازه که مردم برای طراحی و مردم‌نگاری بسیار مهم هستند، هر دو زمینه معمولاً  قربانی گرایش به انتزاع می شوند _ انتزاعی که برای طراحی در طول فرآیند و برای مردم‌نگاری در محصول نهایی نمود پیدا می‌کند_ و به همین ترتیب است که علی‌رغم دلبستگی ظاهری و بدیهی به مشاهده‌ی شرایط دنیای واقعی، واقعیت‌ها حذف می‌شوند.

طراحی و مردم‌نگاری هر دو در خدمت چیزی بیش از خودشان هستند. گرچه هر دویشان معمولاً روی اهدافِ نسبتاً کوچکی – خلق یک صندلی راحت یا بیانِ یک رسم خاص – کار می‌کنند، اما معمولاً همیشه به فرآیندهای نمادینِ بزرگتر و درازمدت‌تر پیوند خورده و موقعیت آن‌ها در چنین فرآیندهایی اغلب طیف وسیعی از پیامدهای متفاوت و غیرقابل پیش‌بینی را به وجود می‌آورد. برای مثال، طراحی عمیقاً در سیستمِ تولیدِ سرمایه‌داری جای‌گرفته است و بیشتر طراحان ( شاید به استثنای مشهورترین و نخبه ترین آن‌ها) روی ایجاد طرح‌هایی متمرکز می شوند که از طریقی بهبالاترین راندمان فروش برسند. این بدان معناست که برخی از تعاریف و جنبه‌های موفقیّت در تصورات طراحی برجسته شده‌اند در حالی که برخی دیگر نادیده گرفته شده یا از جنبه‌های مربوط به سرمایه‌داری عقب مانده‌اند. چگونگی اندازه‌گیری این موفقیت متفاوت است – بدیهی است که پول حاکم است، اما برخی از زمینه‌های متفاوت طراحی نیز در انواع دیگر سرمایه‌داریِ نمادین، متوقف می‌شوند. به طور سنتی، مردم نگاری نسبت به راه‌هایی که طراحی برای موفقیت پیش می‌گیرد، کمتر با این مفهوم درگیر است. در حالی‌که برخی از متون مردم‌نگاری تأثیرگذارتر از سایرین بوده و تنها بخشی از پیشنهادهای پژوهشی، بودجه‌ی حمایتی دریافت می‌کنند، «رسیدن به موفقیت» (در معنای مرسوم آن) به عنوان یک اصل قابل توجه در کارهای مردم‌نگاری در نظر گرفته نمی‌شود. درعوض، در این نوع کارها نگرانی‌هایی مانند رعایت نکات اخلاقی بسیار بیشتر مورد توجه است و معمولاً محصولات مردم‌نگاری براساس معیارهای جهانی و محلیِ هدایت اخلاقی پژوهش  مورد داوری قرار می‌گیرند. نکته‌ای که ما در این‌جا مطرح می‌کنیم این است که با وجود این موارد – رسیدن به موفقیت در طراحی و رعایت اخلاق در مردم‌نگاری – از ابتدا تاکنون همیشه راه‌های مختلفی وجود داشته که طراحی و مردم نگاری در زمینه‌های متداوم، فراتر از محصولات و فرآیندهای خود قرار گرفته‌اند ( در خدمت چیزی بیش از خودشان بوده‌اند).

طراحی و مردم‌نگاری هر دو بازتابنده (Reflexive) هستند، یا شاید بهتر باشد بگوییم که هر دو نسبت به بازتابندگی پذیرا هستند. از دهه ۱۹۸۰، انسان‌شناسان به یک بازتابندگیِ قوی در کارهای میدانی و نوشته‌های خود روی آورده‌اند. این قضیه شامل بسیاری موارد دیگر نیز می‌شود، ازجمله پذیرش نقشی که مردم‌نگار در وقایعی که توصیف می‌کند دارد، نگرانی در مورد محدودیت‌های روش‌های خاص و غالباً داشتن یک موضع آشکار سیاسی در رابطه با چهارچوب تحقیق. به همین ترتیب، مردم‌نگاران نه تنها آن‌چه را که مشاهده کرده‌اند توصیف می‌کنند بلکه در انتخاب کارهای میدانی و روش انجام آن‌ها نیز دست به انتخاب می‌زنند. در حالی‌که معمولاً در اغلب زمینه‌های طراحی اصل بازتابندگی به عنوان یکی از خصوصیاتِ اصلیِ رشته محسوب نمی‌شود، اما بسیاری از طراحان وقت زیادی را صرف صحبت، تفکر و نوشتن  در مورد آن‌چه انجام می‌دهند می‌کنند. نشریاتی مانند «مطالعات طراحی» (Design Studies) ، «موضوعات طراحی» (Design Issues) و بسیاری نشریات تخصصیِ دیگر بخش زیادی از فضای خود را به کاوش در مورد طراحی ( و به صورت قابل توجهی «فرآیندهای طراحی») از زوایای دید متعدد اختصاص می‌دهند و روند اخیر تفکّر طراحی (Design Thinking) روی هویت‌یابیِ دقیق، بسته‌بندی مجدد و عرضه بهترین شیوه‌های طراحی تمرکز کرده‌است. یقیناً نوع بازتابندگی که طراحان و مردم‌نگاران درگیر آن هستند یکسان نبوده و آن‌ها از راه‌های مختلفی این موضوع را اجرایی می‌کنند؛ با این وجود، حداقل هر دو زمینه تمایل به خود ارزیابی را به‌صورت جدی نشان می‌دهند.

نکات بسیار دیگری در مورد مطابقت بین طراحی و مردم‌نگاری وجود دارد ( برای مثال هر دو در حالی که روی یک واقعیت مادی بنا شده‌اند، به صورت مفهومی نیز تحت تأثیر قرار می‌گیرند؛ هر دو در رمانتیسیم غرق هستند ) که ما برخی از آن‌ها را به تفضیل شرح دادیم. امیدواریم موارد متعددی که ارائه داده‌ایم حداقل این گفتمان را به جریان بیندازد که رابطه‌ی بین طراحی و مردم‌نگاری آن‌طور که تاکنون برساخت شده و به نظر رسیده است، یک رابطه‌ی یک‌طرفه نیست. ما با برجسته‌سازی شباهت‌های کلی بین طراحی و مردم‌نگاری ، به‌جای اینکه تنها ویژگی‌های سودمند مردم‌نگاری برای طراحی برجسته شود، در نظر داریم چارچوبی را بنا کنیم که با این نقاط اشتراک به‌صورت پویا و کاملاً دو طرفه رفتار شود، نکته‌ای که در «انسان‌شناسی طراحی» وجود دارد.

با این حال، برای تعادل، ما باید برخی از ناهماهنگی‌ها و تفاوت های بین مردم‌نگاری و طراحی را نیز ترسیم کنیم. همانطور که اشاره کردیم، طراحان و مردم‌نگاران در کارهای خود با شرایط اقتصادی مختلفی روبرو هستند که این امر بر نحوه عملکرد آن‌ها و پیشروی کار تأثیر می‌گذارد. ملزومات اخلاقی آن‌ها _ و حضور این ملزومات در طول فرآیندها_ نیز به‌گونه‌ی دیگری تأثیر می‌گذارند. طراحی بیشتر هدف‌محور است در حالی‌که مردم‌نگاری معمولاً دارای پایانی باز است. شروع  یک پروژه‌ با نتیجه‌ای مشخص در ذهن، موقعیت پیش‌فرض بیشتر پروژه‌های طراحی است در حالی‌که انجام چنین کاری توسط یک مردم‌نگار به منزله‌ی نقض یکی از اساسی‌ترین قوانین مربوط به پژوهش میدانی تلقی می‌شود. در واقع، دلیل اصلی انجام پژوهش میدانی به جای آزمایش‌ این است که بتوانیم اطلاعاتی در مورد چگونگی سازوکار دنیای واقعی به‌دست آوریم که تا پیش از این ناشناخته بوده‌اند. هم طراحان و هم مردم‌نگاران برای اجرای فرآیندهای مربوطه آمادگی لازم را دارند ، اما طراحان تمایل دارند که تصور شفاف‌تری در مورد اینکه در انتها به کجا خواهند رسید، داشته باشند.

یکی دیگر از تفاوت‌های بین این دو زمینه این است که طراحی کاملاً خلاقانه است، در حالی که مردم‌نگاری کاملاً مستند و مبتنی بر واقعیت است. در حقیقت، همانطور که پیش از این نیز بحث کردیم، مردم‌نگاری ( به‌خصوص در شیوه‌ای که آموزش داده می‌شود) نسبت به اکثر انواع خلاقیت حساسیت داشته و در عوض ترجیح می‌دهد به سبک خاص تجربه‌گرایی خود ادامه دهد. هنوز مشخص نیست که چرا این مورد وجود دارد، اما یک توضیح احتمالی این برداشت است که «ساختن چیزها» به طور غیرقابل توصیفی به «برساخت چیزها» نزدیک است؛ برساختی که با ماهیت کار میدانی ترکیب شده است و می‌تواند زمینه را برای نقدهای احتمالیِ ناظر به داده‌های ساختگی از جانب برخی از خوانندگان نسبت به مردم‌نگاران فراهم کند. به هرحال بنا به هر دلیلی، خلاقیت به طور کلی در مردم‌نگاری معاصر توصیه نمی‌شود.

در اشکال ایده‌آل، طراحی ماهیتاً بیشتر مشارکتی است، در حالی‌که کار مردم‌نگاری معمولاً به‌تنهایی صورت می‌گیرد. البته این دیدگاه نسبت به مردم‌نگاری در همه موارد صحیح نیست و در عمل همه‌ی انواع کار میدانیِ مردم‌نگاری می‌تواند در بسیاری از ابعاد عمیقاً مشارکتی باشد. به‌هرحال، در انسان‌شناسی آکادمیک، پروژه‌های مردم‌نگارانه و به ویژه پروژه های اولی که به عنوان تحقیقات پایان‌نامه انجام می‌شوند، هنوز هم عمدتاً به‌صورت فردی صورت می‌گیرد ( البته منظور همکاری با سایر انسان‌شناسان و مردم‌نگاران است نه با مردم محلّی). حتی مردم‌نگارانی که هم اکنون در محیط‌های غیرآکادمیک فعالیت می‌کنند، به احتمال زیاد قبل از پیوستن به یک تیم مشارکتی، پروژه‌هایی خود هدایت شده و شخصی انجام داده‌اند.

به‌عنوان نکته‌ی آخر، می‌توان گفت که طراحی و مردم‌نگاری بر روی زیرساخت‌های آموزشی متفاوتی بنا شده‌اند. آموزش طراحی کاملاً ساختارمند است و معمولاً پیرامون تکمیل پروژه‌های خاص ، به ویژه در سال‌های بعد از  دانش‌آموختگی، سازماندهی می‌شود. بسیاری از عادات و سنت‌های طراحی نیز مشمول نقد منصفانه‌ای می‌شوند، از جانب اساتید گرفته تا منتقدین خارجی و سایر دانشجویان. در مقابل، هیچ روش رایجی برای آموزش مردم‌نگاری وجود ندارد؛ حتی در دپارتمان‌های انسان‌شناسی آمریکایی. برخی از برنامه‌های تحصیلات تکمیلی دانش‌جویان را ملزم به گذراندن دوره‌های متعددی در زمینه‌ی روش‌های مردم‌نگاری می‌کنند، در حالی که برخی دیگر نیازی به هیچ کدام ندارند. دوره‌های مردم‌نگاری مبتنی بر تمرین هستند، اما به‌ندرت پروژه‌های اختصاص داده شده با علایق پژوهشی واقعی دانشجویان یا پروژه‌های مرکزی مرتبط هستند_ در بیشتر مواقع، آن‌ها فقط تمرینات از قبل تعیین شده‌ای برای دانش آموزان هستند تا به آن‌ها احساس انجام یک کارمیدانی مهم و مسئله‌محور را بدهد؛ نقد معنی‌دار در آموزش مردم‌نگاری معاصر غایب است.

یکی دیگر از تفاوت‌های قابل‌توجه در زیرساخت آموزشی این دو رشته، رابطه‌ی بین بسترهای یادگیری و بسترهای تمرین است. آموزش طراحی اغلب در محیط‌های استودیویی صورت می‌گیرد، که معمولاً با تجهیزات مناسب برای پشتیبانی از دانشجویان در انجام کار طراحی پیکربندی شده‌اند. علاوه بر این، این استودیوها به‌گونه‌ای نشان‌دهنده‌ی انواع استودیوهای حرفه‌ای هستند که در نهایت دانشجویان در آن‌ها کار خواهند کرد؛ بنابراین در آموزش طراحی یک جریان مداوم بین بسترهای یادگیری و بسترهای تمرین و یادگیری حفظ می‌شود. باز هم چنین جای تمهیداتی در اکثر آموزش های مردم‌نگاری خالی است. یادگیری در هر دو مورد چیستی مردم‌نگاری و چگونگی انجام آن، معمولاً از یک قالب سنتی سمینارشکل که در بسیاری از رشته‌های دانشگاهی معمول است، پیروی می‌کند. اتاق‌های سمینار به‌گونه‌ای تنظیم شده‌اند که فرآیند بحث و ارائه‌ی سخنرانی را تسهیل کنند، لذا به عنوان محیط‌های برای کار در مورد جزئیات مشکلات مردم‌نگارانه ضعیف عمل می‌کنند.

چرا می‌توان از طراحی به عنوان الگویی برای توسعه‌ی مردم‌نگاری استفاده کرد؟

با الهام‌گیری از مطابقات بین طراحی و مردم‌نگاری، و البته مقابله با اصطکاک‌های ناشی از اختلافات اساسی آن‌ها ، امیدواریم که بتوانیم از برخی از مزایای طراحی برای تقویت یا تحول در آموزش مردم‌نگاری و نحوه به‌کارگیری آن بهره ببریم. هدف ما به‌سادگی این است که چهارچوب قدیمی مردم‌نگاری را دور انداخته، آن را به عناصر ابتدایی و اساسی‌اش تبدیل کرده و سپس با استفاده از قطعات موجود و تکنیک‌های مونتاژ و همچنین نگاهی به طراحی، مردم‌نگاری را به ‌عنوان «هسته‌ی موتور انسان‌شناسی» بازسازی کنیم_ به‌طوری‌که با انجام این کار زمینه برای تحولات لوازم انسان‌شناختی بعدی فراهم آید. فرآیند طراحی، تا آن‌جا که می‌تواند به یک واحد کاهش یابد، به طور کلی برای تبدیل (یا پخت و پز) اطلاعات “خام” به “دانش مفید” حرکت می کند؛ جهش هدایت شده‌ای از “ایده‌های صرف” به سمت “مفاهیم عملی” یا “طراحیِ امکان‌پذیر”(Feasible Design) که سپس به یک “شیء” در جهان تبدیل می‌شوند. فرآیند طراحی ذاتاً شامل تکنیک‌هایی برای “کار کردن  با” و “کار کردن از طریقِ” انواع مختلفی از مواد است. فرآیند طراحی به‌جای آن‌که به صورت خطی مستقیم و قابل پیش‌بینی ظاهر شود، به‌طور مداوم بین فعالیت ها و حالت‌های مختلفی که باعث تحریک خلاقیت شده و به نوعی تفکر انتقادی را _ که به‌ندرت در خلل بحث‌های معمولی حاصل می‌شود_ بیدار می‌کند، به جلو و عقب حرکت می‌کند. از نظر ما، مردم‌نگاری می‌تواند از روش‌هایی که طراحان در استفاده از مواد به کار می‌برند و همچنین خلاقیتی که به کارشان تزریق می‌کنند، بهره ببرند.

انگیزه‌مند کردن این پروژه در باور به این امر است که از طریق کاربرد روش‌ها و تفکر طراحی، ابعاد متنوعی از مردم‌نگاری _ از پژوهش‌های طراحی گرفته تا روش‌ها، نوشتارها، ارائه‌ها و … _ می‌توانند در راستای تطابقِ بهتر با تحولات مداوم شرایطِ پژوهش انسان‌شناختی معاصر عمل کنند. امیدواریم با ادغام دقیق عناصر طراحی در مردم‌نگاری، خلاقیتی نوظهور، روش‌های جدید تفکر، انواع جدید مشارکت، تکنیک‌های آموزشی جدید، مواد اولیه‌ی بدیع و انواع جدیدی از خروجی‌ها را به‌ مردم‌نگاری عرضه بداریم.

نتایج نهایی این پروژه هنوز مشخص نیست، اما ما چندین هدف و آرزو داریم. عمومی‌ترینشان، یافتن راه‌هایی برای بروزرسانی و نوسازی معیارهای نظارتی و دامنه‌ی حقیقیِ تکنیک‌های قابل استفاده در روش مردم‌نگاری کلاسیک است تا مردم‌نگاری هرچه بیشتر با دنیای معاصر وفق پیدا کند. در حالی که صرفِ استفاده از طراحی در مردم‌نگاری ممکن است این مدرنیزاسیون را انجام ندهد، اما شاید بتوان راه‌حلی را در خلل رابطه‌ی کاریِ مداومِ این دو کشف کرد. بخشی از این نوسازی مستلزم درک این نکته است که مردم‌نگاری معاصر برای اهداف مختلفی مفید بوده و به همین ترتیب باید در سطح بالاتر و منعطف‌تری قرار گیرد تا بتواند در اجرای برنامه‌های مربوط به خود بهتر عمل کند. این ادغام همچنین ممکن است به مردم‌نگاران کمک کند تا نه تنها روش انجام کارهای میدانی، بلکه آن‌چه را که واقعاً “میدان” محسوب می‌شود نیز بازسازی کنند؛ چرا که از زمانی‌که این واژه پدید آمده غالباً به جایی گفته شده است که “نزدیکِ این‌جا نیست”. این نوسازی حتی ممکن است شامل پیکربندی مجدد نقش‌هایی که اطلاع‌رسان‌ها در کمک به تدوین ، انجام و تجزیه و تحلیل کارهای میدانی ایفا می‌کنند نیز بشود. از همه مهم‌تر این است که امیدواریم در هم آمیختنِ طراحی و مردم‌نگاری از این طریق، به تولید اشکال جدید و پیش‌بینی نشده‌‌ای از دانش منجر شود.

تأملاتی در باب «طراحی در مردم‌نگاری»

تعجب‌آور نیست که در تلاش‌های ما برای ادغام شیوه‌های استودیوییِ طراحی با مردم‌نگاری اصطکاک‌هایی وجود داشته است، قسمت اعظم این چالش‌ها دقیقا در نقاط عدم تطابق بین دو رشته که پیش از این شناسایی کرده‌ایم پدید آمدند. با این‌که دلایل زیادی برای این امر وجود دارد، از حرکت از ساختاربندی کردن وقایع تا رسیدن به عدم تطابق‌های مفهومی، حداقل سه بُعد وجود دارد که نیاز به اصلاح بیشتری دارند.

نخست این‌که تکنیک‌های کارگاهی (در طراحی) نسبت به کاری که مردم‌نگاران انجام می‌دهند، هدف‌ محورتر هستند. این بدان معنا نیست که کار میدانیِ مردم‌نگارانه هدف‌گرا نیست، بلکه این است که در مردم‌نگاری نتایج نهایی آن‌قدر که در طراحی مشخص است، از ابتدا مشخص نیست. طراحان ( و دانش‌جویان طراحی) تمایل دارند با خلاصه‌های طراحی (Design Briefs) کار کنند، خلاصه یا بریف توضیحاتی در مورد محصول نهایی است که مشتری‌هایشان ( یا اساتید) از آن‌ها خواسته‌اند بسازند و بیشترِ کارهای طراحی نیز جهت دستیابی به نتایجی متناسب با این توضیحات صورت می‌گیرد. بریف‌ها ممکن است تقریباً مشخص شده باشند، اما بدون در نظر گرفتن میزان جزئیاتشان،  به عنوان وسیله‌ی اصلی در سازماندهی فرآیند طراحی از آن‌ها استفاده می‌شود. به این‌ترتیب، یک فرآیند طراحی بدون بریف ( یا چیزی شبیه به آن) به ندرت نتیجه‌ای با ارزش بالا به همراه خواهد داشت. ایجاد محدودیت توسط بریف، در حالی‌که برای شیوه‌هایی که به سمت تولید محصولات مشخصی می‌روند بسیار مولّد است، از بسیاری جهات برای دستیابی به ایده‌های بی حد و مرز که پایه‌ای برای شکل‌گیری تعاملاتی هستند که ادامه‌ی کار طراحی را ممکن می‌کنند، غیر ضروری و محدود کننده است. ادغام اهداف ما به عنوان مردم‌نگار با نوع اهدافی که فرآیندهای طراحی در رسیدن به آن‌ها مهارت دارند، یک چالش اساسی برای  مقابله با حرکتِ رو به جلو است. به همین ترتیب، عدم تطابقِ دوم بین طراحی و مردم‌نگاری از مورد اول ناشی می‌شود؛ همان‌طور که بیان کردیم، خلاقیت در دو رشته به شیوه‌های متفاوتی بروز پیدا کرده و ارزش‌گذاری می‌شود. خلاقیت مشخصاً به عنوان یک مؤلفه ضروری و اصلیِ تشکیل دهنده روش طراحی در نظر گرفته شده است، و اغلب تکنیک‌های کارگاهی کار خلاقانه را به عنوان پایه‌ای‌ترین بلوک در ساختمان هر فرآیند طراحی مفروض می‌دارند. این نکته به‌صورت مشخصی با دستورالعمل‌های مردم‌نگارانه ، به‌خصوص مردم‌نگاری در انسان‌شناسی، از بسیاری جهات تفاوت دارد. اول، در حالی که تقریباً تمام کارهایی که در انجام تحقیقات مردم‌نگاری انجام می‌شود به نوعی خلاقانه است _ به عنوان مثال طراحی سؤالات تحقیق، تدوین برنامه‌های مربوط به کمک‌هزینه ، سازماندهی کارهای میدانی ، نوشتن نتایج و … _  اما چنین خلاقیتی به ندرت شرح داده شده، به‌صورت آشکار بر اساس آن رفتار نشده و به صراحت به عنوان یک گزینه‌ی ارزشمند برای مؤسسه بیان نمی‌شود.

 دوم، در یک سطح عملیاتی‌تر، کار طراحی عمدتاً بر روی ساخت چیزها متمرکز می‌شود. در حالی که مردم‌نگاران در طی مراحل خاصی موارد مورد نظرشان را می‌سازند، نوع گرایش به ساخت در آن‌ها کاملاً متفاوت و عمدتاً محدود به اَشکال متنی ( و در بعضی موارد صوتی و تصویری) است. در برابرِ اتاق‌های سمینار یا دفترهای خانگی، کارگاه‌های طراحان مملو از موادِ خامی است که طراحان از آن‌ها برای واقعی کردن ایده‌های خود استفاده می‌کنند _ آن‌ها از مدادها و ماژیک‌ها برای طرح زدن استفاده می‌کنند، با لب‌تاب‌هایشان طرح‌های دیجیتالی می‌سازند و نمونه‌های اولیه‌ای (Prototypes) با فوم و مقوا درست می‌کنند_ نوعی از درگیر شدن با مواد و متریال‌های متنوع که به‌ندرت در انسان‌شناسی مشاهده می‌شود. ما می توانیم همه‌ی این موارد را با بیان این مورد خلاصه کنیم که استفاده از اکثر تکنیک‌های کارگاهی مستلزم کار در زیرساخت هایی است که هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ ایدئولوژیکی از پروژه های خلاقانه پشتیبانی کرده و موجب به‌وجود آمدن آن‌ها می‌شوند؛ شرایطی که با وضعیت فعلی اکثر آموزش‌های مردم‌نگاری مطابقت ندارد.

آخرین و به‌نوعی مهم‌ترین نکته، این است که آموزشِ کارگاهی (Studio Pedagogy) نقد را به عنوان یک عنصر ضروری و مولّد در آموزشِ طراحی می‌داند در حالی‌که آموزش‌های مدرن در انسان‌شناسی اینگونه نیست. این انتظار در دل تمرینات کارگاهی تعبیه شده است که ایده‌های طراحی همیشه ( کم و بیش ) می‌توانند در معرض ارزیابی از جانب مشابهانِ طراح (Peers) و در زمینه‌های آموزشی از جانب مربیان باشند. دانش‌جویان برای این‌که بتوانند بحث کنند، در مورد انتخاب‌هایی که در طول کارشان داشته‌اند توضیح دهند و وقتی مربیشان ارزیابی‌ نقادانه‌ای به کارشان وارد می‌دارد بتوانند نسبت به آن‌چه که ممکن است  برایشان ناخوشایند باشد پاسخگو باشند (یک مهارت مفید برای وقتی که این طراحان باید کار خود را به مشتریان واقعی ارائه دهند). در واقع این لحظات انتقاد که در آن مربیان مشکلات موجود در کار دانش‌جو (و همچنین نکات مثبت) را مشخص می‌کنند، وقتی است که بخش عمده‌ای از فرآیند آموزشیِ طراحی، به وقوع می‌پیوندد. نقد در این بستر چنان جای‌گرفته و انتظار انجام آن می‌رود که اگر دانشجویی وجود داشته باشد که تاحدی ارزیابی منفی دریافت نکرده باشد، این حرکت به احتمال زیاد به عنوان نوعی حمله به توانایی‌های وی تلقی می‌شود. کاملاً واضح است که این روند برخلاف چیزی است که در آموزش آکادمیک انسان‌شناسی از جانب دانش‌جویان و مربیان انتظار می‌رود. در حالی‌که ارائه‌ی نقد در قالب‌های خاص و شخصی مانند ارائه نظرات در کاغذ، یا در مراحل مشخصی مانند امتحانات شفاهی یا دفاع پایان نامه و جلسات منظم نقد عمومی یا فردی می‌توانند بسیار سازنده باشند اما به عنوان یک روش مرسوم در انسان‌شناسی به کار نمی‌رود.

یادداشت:

۱.      توجه داشته باشید که در نحوه آموزش انسان‌شناسی تفاوت‌های ملی و منطقه‌ای وجود دارد. به عنوان مثال ، این رشته در دانمارک ، بیشتر از مدل آمریکایی _که ما با آن بیشتر آشنا هستیم _ بر همکاری و نقد متمرکز است. با توجه به این نکته، جای تعجب نیست که انسان‌شناسی طراحی نسبت به سایر مناطق جهان در اسکاندیناوی با شدت بیشتری ظهور کند.

منابع

·         Anonymous. (1967 [1951]),  Notes And Queries On Anthropology , Sixth Edition, Revised And Rewritten By A Committee Of The Royal Anthropological Institute Of Great Britain And Ireland, London: Kegan Paul.

·         Boellstorff, T., Nardi, B., Pearce, C., And Taylor, T. L. (2012),  Ethnography And Virtual Worlds: A Handbook Of Method , Princeton, NJ: Princeton University Press.

·         Faubion, J. And Marcus, G. E. (2009),  Fieldwork Is Not What It Used To Be: Learning Anthropology’s Method In A Time Of Transition , Ithaca, NY: Cornell University Press.

·         Kjaersgaard, M. G. (2011), “ Between The Actual And The Potential: The Challenges Of Design Anthropology ,” PhD Dissertation, Faculty Of Arts, Department Of Culture And Society, University Of Aarhus.

·         Mosse, D. (2011),  Adventures In Aidland: The Anthropology Of Professionals In International Development , London: Berghahn Books.

·         Rabinow, P., And Marcus, G. E., With Faubion, J.D., And Rees, T. (2008),  Designs For An Anthropology Of The Contemporary , Durham, NC: Duke University Press.

·         Suchman, L. A. (2011), “Anthropological Relocations And The Limits Of Design,”  Annual Review Of Anthropology , 40(1): 1–۱۸

مفید بود؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *